عرفان و فلسفه در اندیشه های زرتشتی


عرفان و فلسفه در اندیشه های زرتشتی


           
                                                                                                                                                             موبد پدرام سروشپور

                                                                                                  
ایران علاوه بر اینکه از تمدنی کهن برخوردار است، دارای یکی از غنی ترین و قدیمی ترین فرهنگ های بشری است که به خصوص در زمینه باورهای مینوی و عرفان نیز ادیان و اعتقادات رایج در ایران جایگاه ویژه ای دارا می باشند. با پیام آوری اشوزرتشت و باور به یکتا پرستی تحول بزرگی در باورها و اندیشه های عرفانی ایرانیان به وجود آمد و تا به امروز نیز ادامه دارد.
از طرفی فلسفه نیز در ایران از قدمتی بسیار بالایی برخوردار است. ارسطو و افلاطون در نوشته های خود به این امر اذعان داشته اند و حتی ارسطو، فلسفه را در ایران قدیم تر از مصر دانستهاست و در جایی دیگر بیان داشته که فیثاغورث برای اولین بار فلسفه را نزد مغان ایرانی و از فردی به نام زرتشت فراگرفته است.
عرفان در اصطلاح، به معرفت شهودی خداوند که از طریق پاکسازی نفس و صفای درون به دست میآید گفته میشود، به عبارت دیگر عرفان شناخت و دست یافتن انسان به باور و درک خدا به عنوان بالاترین جایگاه هستی میباشد.
اما فلسفه تلاش میکند با تکیه بر اندیشۀ انسان و استدلال، در جهت شناخت ماورا و واقعیت های جهان هستی تلاش میکند. واژه فلسفه یا فیلوسوفیا از دو بخش تشکیل شده است : فیلو به معنی دوستداری و سوفیا به معنی دانایی.  اولین کسی که این واژه را به کار برد فیثاغورث بوده. وقتی از او سئوال کردند که آیا تو فرد دانایی هستی؟ جواب داد : نه، اما دوستدار دانایی (فیلوسوفر) هستم.
گاتها یا همان سرود های مینوی اشوزرتشت به صورتی رازگونه بیان شده اند و آنچه که از گفته های پیامبر برمی آید، هدف آن به چالش کشیدن اندیشۀ انسان و در نهایت طی مسیر شناخت با تکیه بر خرد است.
در مقدمه گاتها به روشنی عرفانی بودن این سرودها و الهی بودن بیان شده است.
سراسر اندیشه و گفتار اشوزرتشت الهامی است از سوی خداوند یکتا که انسان را به سوی رسایی و خوشبختی راهنمایی میکند.
نخستین سرود گاتها هات 28 با ستایش اهورامزدا، دانای بزرگ هستی بخش آغاز شده و در ادامه به روشنی عرفان زرتشتی نمود پیدا میکند.
ای هستی بخش دانای بزرگ، هر آینه با اندیشه ای پاک و دلی روشن به تو نزدیک شده و به دیدارت نایل خواهم شد. پروردگارا، پاداشی که تنها در پرتو راستی به دست می آید و دلدادگان مزدا را خوشبخت میسازد، در هر دو جهان مادی و مینوی به من ارزانی دار .گاتها، هات ۲۸، بند۲
در ادامه هات 29 گاتها یکی از زیباترین و تأثیرگذارترین گفتگوهای مینوی ثبت شده در تاریخ ادیان الهی است که در آن گفتگوی روان آفرینش به نمایندگی از تمامی آفریدگان هستی بیان شده که روان آفرینش با گله گذاری به درگاه اهورامزدا از گسترش ظلم و ستم و دروغ و گستاخی درخواست نجات بخشی را میکند تا به کمک او بیاید.
اهورامزدا نیز پس از رایزنی با اشا فروزه راستی یا همان هنجار هستی و وهومنه فروزه منش پاک، اشوزرتشت را به عنوان تنها کسی که آموزههای الهی را فراگرفته به عنوان پیامبر و نجاتبخش انتخاب میکند و از اشا و وهومن می خواهد تا او را یاری کنند با گسترش صلح و آشتی زمینه پیشرفت جهان هستی را فراهم سازد.
به جرئت می توان این گفتگو ها را که از زبان پیامبر سروده شده یکی از عرفانی ترین بخشهای گاتها دانست.
اما یکی دیگر از ویژگی های گاتها، ارزش و جایگاهی است که به خرد انسان می گذارد تا جایی که هیچ گاه در گاتها از اندیشه ها یا باورهایی که با اندیشۀ انسان قابل درک و فهم نباشند سخنی به میان نیامده است.
از سوی دیگر، عرفان نیز در سروده های اشوزرتشت جایگاه بسیار محکمی دارد. امشاسپندان که برای نخستین بار در گاتها از آنها اسم برده شده است. اگر چه فروزه های اهورامزدا می باشند اما در اصل پله های عرفان و راهی است که انسان را به خدا می رساند.
این امشاسپندان عبارتند از بهمن، اردیبهشت، شهریور، سپندارمز، خرداد، امرداد و سپنتامینو. بهمن به معنی اندیشه پاک، اردیبهشت به معنی بهترین راستی ها، شهریور به معنی توانایی آرزو شده، سپنته آرمئیتی به معنی عشق اهورایی، خرداد به معنی کمال و رسایی، امرداد به معنی جاودانگی و سپنتامینو به معنی مینو یا اندیشه مقدس می باشد.
در مورد ترتیب این مراحل دیدگاه های متفاوتی وجود دارد برخی این ترتیب را از بهمن به امرداد و در نهایت به سپنتامینو می دانند. برخی اولین گام برای وارد شدن به وادی عشق را جاودانگی میدانند.‌برخی هم طی کردن مراحل عرفان را همزمان دانسته اند.
موبد فیروز آذرگشسب، سه امشاسپند نخست بهمن، اردیبهشت و شهریور را لازمه دستیابی به سه امشاسپند دوم و در نهایت به جایگاه سپنتامینو می داند.
به اعتقاد ایشان اندیشه پاک، راستی جویی و توانمندی به صورت بالقوه در وجود همه انسان ها وجود دارند اگر بتوانیم آنها را به بالاترین جایگاه یعنی بهمن و اردیبهشت و شهریور برسانیم آنگاه می توانیم به مراحل بالاتر راه پیدا کنیم و این سه نیز همگام با هم کامل میگردند.
به دلیل همین گستردگی مفاهیم گاتهایی است که اوستاشناسان و پژوهشگران بزرگی که روی این بخش از اوستا کار کردهاند، هر کدام به فراخور خود از ماهیت کلی گاتها برداشتی داشته اند. برخی از ایشان گاتها را یک متن فلسفی دانسته و اشوزرتشت را یک پیشگام فلسفه در دنیا میشناسند. برخی گاتها را یک متن اخلاقی بسیار تأثیرگذار می دانند که پیامبر، آموزه های خود را بر اساس آن بنا نهاده است. برخی دیگر اشوزرتشت را یک سیاست مدار می شناسند. اما گروهی نیز اشوزرتشت را یک عارف و خداشناس بزرگ میدانند.
البته نگاه عارفانۀ گاتها نیز در کنار خردگرایی بسیار قوی بوده و کمتر کسی می تواند منکر عرفان گاهانی شود.
در کنار تمام این موارد، کهن بودن و شاید نخستین بودن اندیشه های اشوزرتشت در عرفان و فلسفه، خداشناسی این کتاب کهن را در جایگاه ویژه ای در میان دین شناسان بزرگ دنیا قرار داده است.
پژوهشگران امروز باید در راه شناخت گاتها به واژههای کلیدی متن دقت بیشتری داشته باشند. در ترجمه های امروزی سعی شده است معادل هایی برای این واژه ها آورده شود، اما این کار نتیجه ای دربر نداشته است. زیرا شما هیچ گاه نمیتوانید معادل واژۀ «اشا» یا «وهومن» یا «سپندارمز» را در ادبیات فارسی پیدا کنید، چرا که هر کدام از این ها واژه هایی فلسفی و عرفانی هستند که باید با مفهوم آنها در گاتها نزدیک شویم به جای آنکه معادلی برایشان جست و جو کنیم.
هات ۲۹ در اصل یک گفتوگوی عرفانی میان روان آفرینش، اهورامزدا، وهومن، اشا و اشوزرتشت است و به روشنی بیانگر عمق عرفان زرتشتی در گاهان است. اما در ادامه، در هات ۳۰ اشوزرتشت زمانی که پیام خود را آغاز میکند، به روشنی بر پایۀ اصول فلسفه به شناساندن دو نیروی خیرسپنتامینو و شرانگره مینودر گاهان می پردازد که این بیانگر ارزش خردگرایی در کنار عرفان، در اندیشه های پیامبر است.
در هات ۳۱ نیز بار دیگر آشکارا به جایگاه فلسفه و عرفان در کنار هم اشاره میکند:
ای خداوند جان و خرد، هنگامی که در اندیشۀ خود تو را سرآغاز و سرانجام هستی شناختم، آنگاه با دیدۀ دل دریافتم که تویی سرچشمۀ منش پاک، که تویی آفرینندۀ راستی و داور دادگری، که کردار مردمان جهان را داوری کنی گاتها، هات ۳۱، بند۸
آنچه از تاریخ باستان ایران نیز بر میآید این است که همواره عرفان و فلسفه در کنار هم بوده اند و به نوعی حتی در هم تنیده هستند، اما در سده های پس از ساسانیان ما شاهد جدایی گستردۀ عرفان و فلسفه در فرهنگ ایرانی هستیم؛ حرکتی که به اعتقاد من آغاز بیراهه رفتن این دو مبحث مهم خداشناسی شده است. به عبارت دیگر، فلسفه به تنهایی نمیتواند به حقیقت دست یابد در عین حال که همان فلسفه تنها تضمینِ به بیراهه نرفتن عرفان نیز است و هر گاه این دو از هم جدا شوند، فلسفه ناکام مانده و عرفان راه خراباتی گری و خرافات را پیش میگیرد.
یکی دیگر از ویژگی های عرفان زرتشتی، جایگاه شادی در این عرفان است. زرتشتیان نیایش های خود را با آرزوی خشنودی اهورمزدا آغاز میکنند و اعتقاد دارند که بزرگترین موهبت خدا هم برای بندگانش شادی و در جهان مینو آرامش یا همان شادی ابدی است. در کتیبه های دوران هخامنشی نیز به روشنی ارج و جایگاه شادی در بین ایرانیان باستان نمایان است تا جایی که آفرینش شادی در کنار آفرینش آسمان و زمین و انسان بالاترین جایگاه را دارا میباشد.
 به همین دلیل شادی و جشن همراه با نیایش پروردگار در تمام آیینهای دینی و باورهای مینوی زرتشتیان حضور دارد و به عرفان و خداشناسی زرتشتی پیوندی ژرف با شادی دارد.
 این مورد را میتوان به زیبایی در ترجیع بند عارف بزرگ، هاتف اصفهانی مشاهده کرد. عارفی که در جست و جوی عرفان به آتشکده ای گام نهاد و خداشناسی و عرفان مغان را این چنین شاد و سرزنده می یابد:

دوش  از  شور  عشق و جذبه شوق                 هر طـرف مي شتافتــم حيــران
آخر  کـــار،   شوق   ديــــــدارم                     سوي ديــر مغــان کشيـد عنان
چشم   بد  دور،    خلوتـــي  ديدم                     روشــن از نــور حق، نه از نيران
هر طرف ديدم آتشي کآن شــــب                     ديد در طــور، موســي عمــران
پيــــري آنجا به آتـــــشافروزي                     به ادب گرد پيــر، مــغبچگــان
همه سيميــــنعــذار و گلرخسار                   مــه شيريــنزبـان و تنگدهان
عود و چنگ و نـــي و دف و بربط                 شمع و نقل و گل و مل و ريحان
ساقي ماهروي مشکيـــــــنموي                      مطرب بذلـهگوي و خوشالحـان
مغ و مغزاده، موبـــد و دستــــور                    خدمتــش را تمــام بسته ميــان
من شرمنــــــده از مسلمانــــي                        شدم آنجا به گوشـهاي پنهــــان
پير پرسيد کيست ايـــــن؟ گفتند                      عاشقـــي بيقــرار و سرگــردان         
گفت: جامي دهيدش از مـــي ناب                    گرچه ناخوانـده باشد اين مهمـان                  
ساقي آتــشپـرست آتــشدسـت                        ريخــت در ساغــر آتش سـوزان
چونکشيدمنه عقل ماند و نه هوش                  سوخت هم کفر ازان و هم ايـمان                                
مســت افتـــادم و در آن مستــي                       به زبانـــي که شــرح آن نتــوان
اين سخــن ميشنيــدم از اعضــا                      همه حتـي الــوريد و الشــريــان
که يکي هست و هيچ نيست جز او                   وحـــــده لا الــــه الا هـــــو