مازندران_شاهنامه» کجاست!؟
در باره
چیستی و کجایی «مازندران شاهنامه» همیشه جای گفتگوها و برخورد اندیشه ها بوده است!
از منظر
زبانشناسی همواره با گذر زمان، ریشه بسیاری از کلمات و علت نامگذاری آنها، در
هالهای از ابهام فرومیرود و گمانههای مختلفی در رابطه با وجه تسمیه انتخاب
کلمات پدید میآید. یکی از این واژگان «مازندران» است.
به علت
وجود تناقضات تاریخی و اسطورهای در ارتباط با «مازندران»، نیاز به درک معنی و
مفهوم این واژه بیشتر احساس میشود. ریشهشناسی و رمز گشائی واژگان، یکی از
راهکارهای مؤثر در پی بردن به هویت تاریخی، ادبی، فرهنگی، جغرافیایی و حتی اقلیمی
مرتبط با یک واژه است. با توجه به سخنان بالا در خصوص ریشه واژه مازندران، در جمعبندی
سخنان پژوهشگران و همچنین در نگاهی نو، گمانهها و برداشتها در خصوص ریشه واژه
مازندران به شرح ذیل است
برداشت
نخست از معنی مازندران، به سرزمین محصور در میان دیوار، دژ یا کوه اطلاق میگردد
ابن اسفندیار مؤلف کتاب تاریخ طبرستان در ۶۱۳ ه. ق، بر این گمانه است که مازندران تغییر یافته «موز اندرون» است و بیان میدارد: «این ولایت را موز اندرون میگفتند.»
مرعشی
گمانه مشابهای دارد و مازندران را منسوب به ماز و مازیار میداند. او میگوید: «و
اسم مازندران محدث است، و به تجدید مازندران میگفتند به سبب آن که ماز نام کوهی
است، از گیلان کشیدهاست تا به لار و قصران و به قول بعضی مازیار[۲۴] بن قارن دیواری
تا حد گیلان بساخت؛ و هنوز عمارت آن به جای است؛ و چند تا دروازه فرموده ساختند و
دربان نشاندند تا کسی بیاذن او آمد و شد نتواند کردن و آن دیوار را ماز میخواندند
و درون او را مازاندرون میگفتند.»
از طرفی،
دکتر صادق کیا به نقل از احیاء الملوک از ملک شاه حسین سیستانی چنین گفتهاست: «و
این مازندران را موزه اندرون میگویند. زیرا که کوهی که این بلاد را در میان گرفته
موزه کوهی میگویند. از کثرت استعمال مازندران میگویند.»
این تعبیر
از مازندران، به ویژه مازندران ایران زمانی قوت میگیرد که این سرزمین در گذشته
همواره محصور در میان دژها و کوهها بودهاست و چنانکه مورخانی چون استرابو در
توصیف هیرکانیا نقل میکنند، به علت هجوم مکرر قبایل بدوی، سایر مناطق بدون حصار
طبیعی، مانند دشت گرگان یا سایر مناطق قابل نفوذ، توسط دیوارهایی بلند محصور میشدهاست.
این برداشت از معنی مازندران، با مازندران شاهنامه هم تا حدودی تناسب دارد، و
البته با برخی نقاط دیگر که به مازندران شهرت دارد
بر سر این
که مازندران از ابتدا همین سرزمین کنونی بوده باشد، اختلاف نظر وجود دارد. تا قرنها
نام ناحیهای، که بخش اصلی آن را استان مازندران کنونی تشکیل میداده، «تپورستان» یا
«طبرستان» بودهاست که به احتمال زیاد برگرفته از نام قوم باستانی تپورها میباشد.
این قوم پیش از ورود آریاییها در کنار آماردها قومیت اصلی منطقه بودهاست. بعدها
عبارت مازندران به نواحی جلگهای جنوب دریای مازندران اطلاق شد و در کنار طبرستان
(برای نواحی کوهپایهای) استفاده میشود. متأخر بودن نام مازندران برای این ناحیه
این تردید را به وجود آوردهاست که مازندران در شاهنامه فردوسی به سرزمینی که
اکنون مازندران نامیده میشود، اطلاق نمیگردد
برخی ریشه
نام مازندران را آمیختهای از ماز به معنی بزرگ و نیز میانه، ایندیرا و آن پس وند
مکان دانستهاند و در نتیجه عبارت «مازیندیران» را به معنی جایگاه دیو بزرگ، ایندیرا
میدانند.[نیازمند منبع] گواه آن را هم شاهنامه دانستهاند که در آن از مازندران
به عنوان جایگاه دیو سفید نام بردهاست و نیز ایندیرا را کوهی دانستهاست در میانه
این سرزمین
دکتر
جلال متینی «مازندران شاهنامه» را جایی پیرامون یمن امروزی می دانند
زنده یاد
استاد پورداود و شماری از پژوهشگران،
«مازندران شاهنامه» را «تپورستان/تبرستان» یا همین مازندران امروزی داسته اند!
فرهنگ دهخدا و فرهنگ معین نیز همین برداشت را به دست می دهند
دکتر
صادق کیا گمان بر جایی پیرامون هندوستان امروزی دارند
دکتر حسن
انوری «مازندران شاهنامه» را جایی در شام و مصر دانسته اند
اما با
احترام بر همه بزرگان بر بنیاد نوشته های «استاد فریدون جنیدی» هیچ یک از این
برداشتها را استوار نمی داند! و در باره «البرز کوه» نیز دیدگاهی سراسر دیگرگون
دارد
رشتهکوه سخت گذر«ماز» به درازای ۷۵ کیلومتر، از روستای پلور در راه
هراز آغاز و با چندین چکاد بلند همچون بزم چال، پروانه، انگمار، دوبرار، سوزچال،
قرهداغ، قیاقلکه و شاهتپه به نمرود در جاده فیروزکوه میپیوند. بخش هایی از این
رشتهکوه مرز میان شهرستان دماوند با آمل و فیروزکوه است!
ماز در
لغتنامه دهخدا «مطلق چین و شکنج» را گویند. چین. نورد. پیچ و خم. با اشاره به ابیاتی
چون
ای من رهی
آن روی چون قمر وان زلف شبه رنگ پر ز ماز
(شهید)
و یا،
برآمد یکی
ابر مازندران چو مار شکنجی و ماز اندر آن
(منوچهری
دامغانی)
که گویا
در وصف سرزمین مازندران ذکر گردیدهاست؛ و کلمه «مازندران» و «ماز اندر آن» در آن
قابل توجه و تأمل است.
یکی خشت
شاهی پر ماز و پیچ به کف داشت وز رنج
ناسود هیچ
(اسدی)
به گزارش
رازآلود شاهنامه، پس از این که رامشگری از مازندران به درگاه کاوس می آید و از آبادی و سرسبزی همیشگی
آن دیار برایش می خواند، کاووس برانگیخته می شود تا به مازندران لشگر کشد
هسته
راستین و رویداد تاریخی زمینه داستان این
بوده که در پی خشکسال و افزایش گرمای پشته(فلات) ایران در هزاره سه یمُ پ.ز. و
کمبود چراگاه برای دامهای ایرانیان در جنوب البرز، به شاه آگاهی می رسد که
چراگاههای فرازین البرز(مازندران) هماره سبز و آباد است! ولی دستیابی به آن پهنه،
دشوار و راه رسیدن سخت گذر است
پهلوانان
از این دشواری دستیابی به چراگاههای فرازین آگاهند و کاووس را از این سودا باز می
دارند! کاوس خودکامه گوش نمی گیرد و آهنگ گشودن راه دسترس به آن چراگاهها او را بر می انگیزد!
پهلوانان دست به دامان زال می شوند و برایش پیام می فرستند که
:
یکی، شاه
را دل بر اندیشه خاست،
بپیچیدش
آهرمن از راه راست!
به رنج نیاکانش
از باستان
نخواهد
همی بود همداستان
همی گنج
بی رنج بگزایدش،
چَراگاه
مازندران بایدش
کاووس،
پند دستان را هم گوش نمی گیرد و لشگر به مازندران می کشد و رویدادهای شگرف!
نکته بنیادین
در پیام پهلوانان به دستان، «جستجوی چراگاه تازه» بود! همین سخن در گفتار «دیو سپید»
به کاوس دوباره گفته می شود
همی برزنی
را نیاراستی؛
چراگاهِ
مازندران خواستی
پیش تر گفتیم که «دیو»ان مازندران، جز کوه
و خارا نیستند که راه بر دستیابی ایرانیان به چراگاهها بسته بودند و ایرانیان با
کوبیدن و خرد کردن آنها راه به چراگاهها
گشودند و به آنچه می خواستند دست یافتند! همچنبن «دیو سپید» شاهنامه همان چکاد
سرفراز «دماوند» است
این
گواهها، این برداشت را استوار می دارد که آنچه که در شاهنامه «مازندران» نامیده شده ، نه در سوی شام و یمن و
نه در هندوستان است و نه تبرستان (مازندران امروزی)
«مازندران
شاهنامه» ، آن گونه که در نگاره زیر نمایش داده شده؛ پهنه ای است بر فراز البرز میانین که کوههای
ماز(دوبرار) را در بر می گیرد! ایرانیان در هزاره سه یم پ.ز برای گشودن راه از دل
کوههای سخت گذر و رسیدن به چراگاههای فراز
ین البرز میانی (مازندران شاهنامه) کوشیدند
و با دشواری بسیار به آنچه می خواستند رسیدند
ابن
اسفندیار و ظهیر الدین مرعشی به روشنی ذکر می کنند که مازندران پیش از این نام دیگری
داشته است. ابن اسفندیار در کتاب تاریخ طبرستان می نویسد: «و مازندران محدث است
بحکم آنکه مازندران بحدّ مغربست و به مازندران پادشاهی بود چون رستم زال آنجا شد
او را بکشت. منسوب این ولایت را موز اندرون گفتند بسبب آنکه موز نام کوهیست از حدّ
گیلان کشیده تا بلار و قصران که موز کوه گویند همچنین تا بجاجرم یعنی این ولایت
درون کوه موزست (ابن اسفندیار، ج ١، ص ۵۶). ظهیر الدین مرعشی هم چنین مواردی را
ذکر می کند و نام اصیل این منطقه را «بیشه تمیشه» یا «بیشه ناورن» می داند. او در
بخش مقدمه الکتاب «تاریخ طبرستان و رویان و مازندران» می نویسد: «... اسم مازندران
محدث است زیرا که مازندران در زمین مغرب است و در اصل موسوم بود به بیشه نارون و بیشه
تمیشه هم می خواندند و به تجدید مازندران می گفتند (مرعشی، ص صد و دوازده)
در آثار الباقیه
ابوریحان بیرونی، طبرستان، جایگاه منوچهر معرفی شده است و آرش کمانگیر –که به
عنوان اسطوره ی میهن دوستی مطرح است- از همین جا برخاسته است. بیرونی می نویسد:
«افراسیاب چون به کشور ایران غلبه کرد و منوچهر را در طبرستان در محاصره گرفت،
منوچهر از افراسیاب خواهش کرد که از کشور ایران به اندازه پرتاب یک تیر در خود به
او بدهد... و (آرش) را که مردی با دیانت بود حاضر کردند...» (بیرونی، ص ۲۴۹)
بحث اصلی
ما پیرامون شاهنامه است و در شاهنامه هم به صورت آشکار، از مناطق استان مازندران
کنونی به عنوان سرزمین های فریدون و منوچهر یاد شده اند. دکتر حسین کریمان می نویسد:
در پادشاهی فریدون، در عنوان «بر تخت نشستن فریدون» بیان می شود که وی پس از آن که
گرد جهان بگردید ...و گیتی را به سان بهشت کرد، از آمل به سوی تمیشه رفت و در آن بیشه،
تخت گاه زد
ز آمل
گذر سوی تمیشه کرد / نشست اندر آن نامور بیشه کرد
همچنین
در عنوان «در فرستادن فریدون، منوچهر را به جنگ تور و سلم» به خون خواهی ایرج آمده
است
سراپرده
شاه بیرون زدند / ز تمیشه لشگر به هامون زدند
سپهدار
چون قارن کینه دار / سواران جنگی چو سیصد هزار
منوچهر
با قارن پیلتن / برون آمد از بیشه نارون
ذکر تمیشه
و بیشه نارون در این داستان خود دلیل بر آن است که این دو اسم مسمایی واحد بوده
است
همانطور
که مشخص است منوچهر و قارن در تمیشه که سراپرده ی شاه در آن وجود داشت، برای جنگ
آماده می شدند
در عنوان
«در فرستادن (منوچهر) سر سلم را به نزد فریدون» سروده شده است
چو آمد
به نزدیک تمیشه باز / نیا را به دیدار او بد نیاز
ز دریای
گیلان چون ابر سیاه / دُمادُم به ساری رسید آن سپاه
در این
داستان ذکر اماکنی مانند تمیشه، دریای گیلان، ساری و نیز در ادامه گیل مردم باز
نماینده ی این حقیقت است که فریدون در پهنه ی با نزهت و فرح بخش و خرم بیشه نارون
که بخشی از طبرستان بعدی می باشد تخت گاه داشته است.
در عنوان
«در آگاه شدن منوچهر از کار زال و رودابه» در شرح رسیدن سام و همراهان به دربار،
چنین آمده است
سوى بارگاه منوچهر شاه / بفرمان او بر
گرفتند راه
منوچهر
چون یافت زو آگهى / بیاراست دیهیم شاهنشهى
ز سارى و
آمل بر آمد خروش / چو دریاى سبز اندر آمد بجوش
با این پیش
زمینه که بر اساس شاهنامه، بخش های مختلف استان مازندران کنونی جایگاه فریدون و
منوچهر بوده است، ابیاتی در شاهنامه مربوط به دوران کیکاووس وجود دارد که بر اساس
این ابیات، فریدون و منوچهر اصلاً به مازندران نرفتند!! بنا بر شاهنامه، کیکاوس
تحت تأثیر سرود یک دیو رامشگر مازندرانی، تصمیم گرفت به مازندران رود اما چون
بزرگان و سران سپاه از تصمیم کیکاووس آگاه شدند، این رأی را نپسندیدند و سخت به
اندیشه فرو رفتند و از خطری که در این جنگ احساس می کردند، به هراس افتادند و آن
را نتیجه ی فریب و اغوای دیو دانستند. در بخشی که مربوط به رایزنی بزرگان می باشد
آمده است
که جمشید
با فرّ و انگشترى / بفرمان او دیو و مرغ و پرى
ز
مازندران یاد هرگز نکرد / نجست از دلیران دیوان نبرد
فریدون
پر دانش و پر فسون / همین را روانش نبد رهنمون
اگر شایدى
بردن این بد بسر / بمردى و گنج و بنام و هنر
منوچهر
کردى بدین پیش دست / نکردى برین بر دل خویش پست
چطور
ممکن است استان مازندران کنونی در شمال ایران را این مازندران بدانیم در حالی که
در جای جای شاهنامه، ساری، آمل، تمیشه و... جایگاه فریدون و منوچهر معرفی می
شوند؟! پس با توجه به شواهد و منابع، می توان نتیجه گرفت که مازندرانی که در
شاهنامه به عنوان جایگاه دیوان آمده است، اصلا مازندران کنونی در شمال ایران نیست
و همانطور که مورخانی مانند ابن اسفندیار و مرعشی گفتند نام مازندران بعد ها و در
دوران بعد از اسلام برای نامگذاری بخش هایی از مناطق شمال ایران استفاده شده است
میترا
مهر آبادی درباره مازندران شاهنامه می نویسد
در
شاهنامه، سام جنگ هاى بسیار با نرّه دیوان مازندران و قوم سگسار و گرگسار- که در
مناطقى به همین نام ساکن بوده اند- داشته است. از شاهنامه، دریافته مى شود که این
مناطق در کنار یکدیگر قرار داشته اند چرا که غالباً نام این اماکن با هم ذکر شده
مانند: «سگسار و مازندران» و یا «گرگسار و مازندران». سام همواره از سیستان به جنگ
ایشان مى رود. اما مسیر او هرگز از سیستان به طرف مازندران کنونى یعنى به سوى
نواحى شمال غرب سیستان نیست بلکه همواره مسیر حرکت او به طرف شرق و یا شمال شرقى سیستان
است و غالباً از این نواحى چنان یاد شده که گویى فاصله چندان زیادى با سیستان
ندارند
در باب
مازندران و این که آیا غیر از این مازندران کنونى هم مازندرانى وجود داشته است یا
نه، باید گفت در مقدمه قدیم شاهنامه آمده است: «و شام و یمن را مازندران خواندند
و... و از چپ روم، خاوریان و مازندرانیان دارند. و مصر گویند از مازندران است.» (قزوینى،
«مقدمه قدیم شاهنامه»، بیست مقاله، ج ۲، ص ۵٠ و ۴۴). یا در جاى دیگر صاحب مجمل
التواریخ و القصص مى نویسد که فریدون، نریمان را به جنگ کروض (گروسّ) شاه به
«مازندران مغرب» فرستاد. (مجمل التواریخ و القصص، ص ۴۲).
در نتیجه
مشخص میشود که اطلاق نام مازندران بر بخشى از نواحى طبرستان پدیدهاى بالنسبه
متأخر است... (مهرآبادى، ج ١، ص ١٨٣)
در تاریخ
زین الاخبار گردیزی تصریح رفته که این مازندران همان یمن است . تألیف این کتاب را
حدود سال های 443-422 هجری دانسته اند . یعنی این کتاب پس از 27 سال پس از مرگ
فردوسی فراهم آمده است و می توان احتمال داد که پاره ای از مآخذ گردیزی همان مأخذ
شاهنامه بوده است . در زین الاخبار در ضمن بیان احوال کیکاوس چنین سخن رفته است
« ... و به زمین
مازندران رفت و حرب کرد با سمر بن عنتر ، بیشتر از سپاه کیکاوس بمردند و بر وی
جادو کردند و او را بگرفتند و اندر چاهی بازداشتند ... پس خبر ایشان به رستم دستان
رسید و رستم با دوازده هزار مرد مسلح تمام بر اشتران نجیب نشستند و از سیستان
برفتند و بیابان بگذاشتند و از راه دریا به مازندران آمدند که او را یمن گویند
ابن
اسفندیار گفته که مازندران به حد مغربست و به مازندران ، پادشاهی است که رستم او
را بکشت.ملک حسین سیستانی نیز که در سده ی یازدهم هجری می زیسته ، مازندرانی را که
کیکاوس بدانجا لشگر کشید در بلاد شام دانسته است
بیت دیگر
از شاهنامه ، صریحاً جهت این مازندران را در مغرب نشان می د هد . چون کیکاوس و
سپاهیان در مسیر خود به کوه « اسپروز » رسیدند و آن جا خیمه زدند و این کوه در
مغرب قرار دارد
همی راند
کاؤس لشگر فروز
بزد گاه
بر پیش کوه اسپروز
کوه
اسپروز همان کوه غربی ایران است که یونانیان زاگرس می نامیده اند . و ذکرش در بند
هش درج است . استاد پور داود در مقاله ی « اسامی خاص در آبان یشت » در بیان این که
« بو ری » در اوستا همان وطن اصلی ضحاک همان بابل است ، از کوه اسپروز نیز یاد
کرده است
« کویر ینت
همان است که الحال موسوم است به « کرند » این قصه ی کوچک در جایی که ضحاک فدیه
نثار فرشته ی هوا نمود در بالای کوهی واقع است که میان بابل و ایران حایل است و
نزدیک به «بوری » وطن اصلی ضحاک است . همان کوهی که در بند هش در فصل 12 در فقرات
29 و 36 « اسپروچ » و در شاهنامه « اسپروز » نامیده شده است . یونانیها آن را
زاگرس Zagras ) خوانده اند
روانشاد
استاد ابراهیم پورداود همچنین در یسنا در مقاله ی « چیچست » در تعریف این دریاچه
گفته است
« در فر
گرد 12 پاره 36 آمده : کوه اسپروچ از ور دریاچه چیچست تا به پارس کشیده شده است
. »
دریاچه ی
چیچست همان دریاچه ی ارومیه است و کوهی که آن دریاچه را به پارس وصل می کند ، همان
رشته کوه زاگرس است
چنان که
در شاهنامه ذکر شده است ، کیکاوس بر اثر جادوی دیو سپید در این نبرد شکست یافت و
زندانی شد تا آنکه رستم برای نجات او راهی مازندران گردید و پس از هفت ماجرای پر
خطر که به هفت خوان معروف است ، دیو سپید را بکشت و شاه را رهایی بخشید و او را یاری
داد تا دیوان آن سرزمین را مغلوب و منکوب سازد
رستم در
این ماجرا چون از نیمروز به راه افتاد ، پس از آنکه چهار خوان را ( در پهنه ی
پرخطر کویر لوت ) پشت سر گذاشت ، در خوان پنجم به کوه اسپروز یعنی محلی کیکاوس
نبرد را با مازندرانیان از آنجا آغازکرده بود ، رسید . رستم در این محل
اولادفرماندار بخشی از مازندران غرب را با کمند به درخت ببست و وارد شهر مازندران
جهت نبرد با ارژنگ دیو شد . این نبرد واقعه ی
خوان ششم است . پس از کشتن ارژنگ دیو ، رستم بار دیگر به اسپروز بازگشت و
اولاد را از بند بگشاد
همین
اسپروز است که افراسیاب چون از کیخسرو شکست یافت و یارانش بپراکندند ، خود از بیم
جان به آنجا رفت و از طریق دریای زره رهسپار گنگ دژ در البرز قفقاز گردید و چون
بدانجا رسید ، ایمن بخفت
در باب
نشانی « زره » به اعتقاد پیشینیان در جایی قرار داشته که در دست چپ مصر و در دست
راست بربر و هاماوران در پیش رو واقع بوده
است
درپایان
این نکته شایان گفتن است(هرچند خود نیازمند جستاری جداگانه است!)، «البرز» شاهنامه
و اوستا، مجموعه کوههایی است که از تبت آغاز و به فرانسه امروزی پایان می گیرد این
مجموعه «البرز امروزین» را نیز دربر دارد و نیز جایی را که در شاهنامه و از زبان
فرانک «سوی هندوستان» گفته شده
ببرم پی
از خاک جادوستان
شوم با
پسر سوی هندوستان
شوم ناپدید
از میان گروه
برم خوب
رخ را بدالبرزکوه