اهمیت تاریخ: خوانِش درست و فهم آن
دکتر فردین همتی گل سفیدی.
چکیده
سخن گفتن درباره تاریخ موضوع جدیدی نیست و کارهای
بیشماری در این باره انجام گرفته است. بویژه سخن گفتن
درباره تاریخ ایران که فراز و فرودهای بسیاری را پشت سر گذاشته و شکوه و زوالی
بسیار را تجربه کرده است، پیشینه دور و دراز و گوناگونی حوادث پرشمار نیز به عمق و
غنای تاریخی ایران افزوده است. همه اینها خوانشهای
گوناگون، گسترده و گاه متضادی را سبب شده است: فهم تاریخ را مشکل کرده، خواننده را به اشتباه انداخته و
یا نه تنها مشکلی را حل نکرده که مشکلی نیز بر آن افزوده است.
« سنت تاریخ نویسی» در ایران پیشینه ای دیرین دارد و فراز و فرود بسیار، با
این همه گاهی نیز به فراموشی سپرده شده است که هرگاه این اتفاق افتاده خسارات
بسیاری برجای گذاشته است. اما در دوران جدید،
تاریخ از آنرو اهمیت یافته است که کارش از گزارشگری و روایت گری صرف، به ابزاری
تبدیل شده است برای فهم مشکل و در نهایت کمک به حل موضوعاتی که تنها از طریق فهم
تاریخی و با کمک گرفتن از آن امکان پذیر شده است. نویسنده این نوشتار بر آن است تا با پرداختن به موضوع
تاریخ از منظری دیگر، به این پرسش بسیار مهم بپردازد که چرا موضوع تاریخ ایران در
دوران جدید اهمیت یافته و چرا دانستن آن به شیوه ای درست اهمیتی دو چندان دارد.
آغاز سخن
تعریف تاریخ چیست؟ موضوع تاریخ کدام است؟ حقیقت تاریخ
چیست؟ هدف آن چه می باشد؟ و اساساً ضرورت تاریخ و دانستن آن کدام است؟ اینها
سوالاتی کلیدی و همیشگی در ارتباط با موضوع تاریخ هستند که اغلب پاسخهای کلیشه ای
نیز برای آنها وجود دارد:
«تاریخ را علم بررسی
سرگذشت پیشینیان و نیاکان گفته اند. آنرا معلم انسانها
نیز گفته اند چرا که از آن درس میگیرند و برای کاهش و یا جبران اشتباهات گذشته
بکار می گیرند. گروهی بر این باورند
که ملتی که تاریخ نداند محکوم به تکرار آن است. برخی آنرا بسیار ارج می گذارند که دوران شکوه جلال
پیشینشان را یادآوری می کند و برخی نیز از سر مخالفت با آن، تاریخ را متعلق به
گذشته می دانند که پرداختن به آن اتلاف وقت است و بر این باورند که چیزی که متعلق
به گذشته است درد امروز را دوا نمی کند. در پاسخ به این گروه
آخر، احمد کسروی چنین گفته است که: بدبخت ملتی است که
تاریخ خود را نداند، تیره بخت تر از آن ملتی است که علاقمند به دانستن تاریخ خود
نباشد و شوربخت تر از همه ملتی است که تاریخ خود را به ریشخند بگیرد».
گذشته از این
پاسخها که در جای خود درست نیز هستند، شاید بهتر باشد از منظری عمیق تر نیز به
آنها توجه شود، بر همین اساس در ادامه تلاش خواهد شد تا با بهره گیری از مواد « علم تاریخ» و «فلسفه تاریخ» نگرشی نو به همراه
پاسخهایی متفاوت به مقوله تاریخ داشته باشیم. همچنین در این نوشتار با بکارگیری وجوه مشترک در فلسفه
تاریخ و فلسفه زرتشت، هر چه بیشتر تلاش خواهد شد تا گونه ای تعریف نو از دریچه ای
علمی از تاریخ ارایه شود. پیش فرض این نوشتار
نیز این است که بنیهانهای فلسفی در باره تاریخ با بنیهانهای فلسفه زرتشتی نه تنها
تفاوت و تضادی ندارد بلکه کاملا در توافق و انطباق با آن می باشد.
تاریخ چیست و انواع آن کدامند؟
تاریخ به مثابه علم یک امر جدید است که کمتر از دویست
سال پیش شکل گرفته است. هِگِل فیلسوف آلمانی
با بهره گیری از بنیانهای فلسفی تعریفی نو از تاریخ ارایه داده است که خلاصه آن
چنین است: «تاریخ بر سه دسته است: نخست تاریخ دست اول، دوم تاریخ اندیشه گرانه و سوم تاریخ
فلسفی که وی خود بنیان آنرا گذاشته است. او بر این باور است
که بر جهان عقل حاکم است پس در نتیجه «عقل بر جریان تاریخ
نیز حاکم می باشد» و هیچ چیز در تاریخ
تصادفی نیست. او بر این باور است
که موضوع تاریخ بررسی روح حاکم بر هر قومی است که در بستر تاریخ شکل می گیرد. منظور وی از روح حاکم بر یک قوم، شناخت و «آگاهی» است که یک قوم از خود
در گذر تاریخ بدست می آورد. در دستگاه فلسفی وی
روح حاکم بر همه اقوام در نهایت در قالب روح جهانی به سمت آزادی حرکت خواهد کرد.» بر همین اساس هگل تاریخ را محل تکوین آگاهی ملی می داند.[i] آگاهی و آگاهی ملی
نکته ای کلیدی در فلسفه تاریخ هگل است که در ادامه به آن اشاره خواهد شد.
از این رو موضوع تاریخ باید شناخت یک قوم از خود و رسیدن
به آگاهی است که در نهایت در خدمت آن قوم قرار خواهد گرفت. با مراجعه به تاریخ، در خود ژرف می شویم، خود را می
شناسیم، به نقاط ضعف و قوت خود واقف می شویم و تلاش میکنیم تا با این آگاهی بر
مشکلات و موضوعات خود غلبه کنیم. مثال ساده برای درک
بهتر این موضوع را می توان با مراجعه فرد به یک رواشناس توضیح داد: دکتر روانشناس برای کمک به حل مشکل این فرد، به عقب
بازمیگردد و ناگزیر به طرح پرسش از دوران کودکی و نوجوانی فرد می شود. این تلاشی است برای شناخت و آگاهی از گذشته ای که در شکل
گیری مشکل حال حاضر فرد نقشی اساسی داشته است. بنابراین با استفاده از این شناخت می توان فرد را برای «حل مشکلش در حال حاضر» بهتر یاری کرد. با این توضیح پاسخی
ساده اما منطقی به گروهی داده می شود که تاریخ را متعلق به گذشته می دانند و بر
این باورند که سرگذشت پیشین کمکی به حل مشکل حال حاضر ما نمی کند.
موضوع و هدف تاریخ چیست؟
گفته شد که هدف تاریخ باید شناخت و آگاهی یک قوم از خود
باشد. هم از این روی موضوع
تاریخ در نزد هر قومی حتما باید تاریخ و سرگذشت خود آن قوم باشد چرا که آگاهی قومی
تنها در بستر تاریخ و با تجارب مشترک آنها در پهنه تاریخ شکل می گیرد. در گذر تاریخ آنها به یک فرهنگ مشترک، دین مشترک، زبان
مشترک، نگرش مشترک در خصوص موضوعات مشترک، جنگهای مشترک، شکست و پیروزیهای مشترک
دست می یابند که همه اینها در نهایت به آگاهی تاریخی یک قوم از خودشان منجر می شود. شکل گیری «تاریخ ملی» و بدنبال آن «دولت ملی» اتفاقی است که نتیجه چنین تجربه مشترکی خواهد بود. تاریخ ملی و آگاهی ملی دو واژه کلیدی هستند که نقشی
بنیادین در تحولات گذشته، حال و آینده یک قوم ایفا می کنند. بنابراین موضوع تاریخ در درجه نخست باید تاریخ ملی یک
ملت باشد و سپس باید در خدمت حل مشکل و یا مشکلات آن ملت باشد. به این اعتبار موضوع تاریخ در ایران صرفاً باید «ایران» و حل مشکلات آن باشد،
هر موضوع تاریخی غیر از این اعتباری نخواهد داشت و اتلاف وقت خواهد بود. طرح «مشکل ایران» باید کانون فلسفه تاریخ ایران نزد پژوهشگر ایرانی باشد. به این معنا که نخست باید تعیین شود که ایران چیست و
مشکل آن کدام است سپس بدنبال پاسخی برای آن رفت.[ii]
تاریخ و هویت ملی
آنگونه که توضیح داده شد تاریخ باید منجر به آگاهی
تاریخی یک قوم از خودشان شود که خود باعث شکل گیری آگاهی ملی خواهد شد. «هویت ملی» یا «هویت گروهی» واژه ای است که توضیح
دهنده اتفاقی است که در نتیجه این تجربه تاریخی شکل می گیرد. از این رو تاریخ است که هویت جمعی گروهی از مردمان را می
سازد، آنرا تعریف می کند، شکل می دهد و حد و مرز آنرا مشخص می کند. تجربیات متشرک سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مشترک
این مردمان در پهنه تاریخ باعث شکل گیری یک هویت جمعی و مشترک خواهد شد که در
نهایت در خدمت تشکیل آگاهی ملی و همچنین دولت ملی قرار می گیرد. بنابراین تاریخ اساساً هویت ساز و هویت بخش یک قوم خواهد
بود و بدون آن امکان شکل گیری چنین هویتی وجود نخواهد شد هر چند مردمانی به ضرورت
یا اجبار ساکن کشوری با مرزهای مشترک تحت یک حکومت مشترک به سر برند.
تاریخ، دولت ملی و توسعه: یک مثال عملی
گفته شد که یک قوم در گذر تاریخ به شناخت خود و آگاهی
ملی خواهد رسید. آگاهی ملی به نوبه
خواهد باعث تشکیل یک دولت ملی می شود. در واقع نتیجه آگاهی
ملی تشکیل دولت ملی است و بدون آن چنین امری امکان پذیر نخواهد بود و یا دستکم شکل
گیری آن با مشکل مواجه خواهد شد. شکل گیری دولت ملی
نیز به نوبه خود یکی از مهمترین بنیانهای اساسی و پایه های محکم توسعه در سطح ملی
خواهد بود. اساساً برای رسیدن به
توسعه در سطح ملی، تشکیل یک دولت ملی مقدمه و ضرورت آن خواهد بود. لازم به تاکید است که توسعه یک امر چند وجهی است که باید
در همه سطوح سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شکل بگیرد. یک توضیح ساده در این باره این است که مردمان ساکن در یک
کشور در گذر تاریخ به فهم و تعریفی مشترک از منافع مشترک خود پی خواهند برد که بر
اساس آن تصمیم می گیرند تشکیل یک دولتی بدهند که از این منافع دفاع کند و آنرا به
طور مشترک سهم همه این مردمان کند. توزیع یکسان و
عادلانه ثروت، پاسداشت آزادیها و تضمین حقوق فردی و جمعی در حوزه سیاست، اقتصاد و
فرهنگ، فراهم کردن فرصتهای برابر در تمامی حوزه های مذکور و در میان همه ساکنان یک
کشور؛ تنها در گرو تشکیل یک دولت ملی است که در نهایت منجر به توسعه همه جانبه
خواهد شد.
تاریخ و ایران: ایرانشهر و اندیشه ایرانشهری
« سنت تاریخ نویسی» در ایران که کارش نوشتن تاریخ و یا گزارش آن بوده است،
با آن گذشته دیر و دراز، فرود و فراز بسیاری نیز داشته است تا جاییکه گاهی به طور
کل به کناری نهاده شده است و حتی زمینه های فراموشی در سطح ملی را سبب شده است. ایرانیان در مقاطعی از تاریخ حتی نمی دانستند که کیستند. عنوان «ایران» را فراموش کرده و به طور مثال در دوران قاجار در بسیاری
از موارد از لفظ «ممالک محروسه» استفاده می شده است.[iii] همین از این روست که
پژوهشگران بسیاری تأکید دارند که پژوهشگر ایرانی باید موضوع ایران را مقدم بر هر
چیز دیگر بداند و تا زمانی که نتوانیم نسبت خود را با حقیقتی فلسفی به نام ایران
تعریف کنیم و موضعی در خودآگاهی ایرانی اتخاذ کنیم نمی توانیم مسایل و موضوعات
آنرا طرح کنیم.[iv] با این وجود چنانکه
اشاره شد، ایرانیان در طول تاریخ به خودآگاهی رسیده بودند و از این حیث پیشتاز همه
دیگر ملل جهان می باشند. بر اساس تعریف فیلسوف
آلمانی هگل که در دیباچه این نوشتار به آن اشاره شد، در میان اقوام مختلف،
ایرانیان نخستین قوم تاریخی هستند. تنها به این معنا که
آنها نخستین قومی هستند که خود را می شناختند، از خود تعریف داشتند و به «آگاهی ملی» از خود رسیده بودند. آنها از واژه ایران و ایرانی و یا ایرانشهری برای توضیح
خود استفاده می کردند، به همین اعتبار آنها به تشکیل نخستین دولت ملی آنگونه که ما
در عصر مدرن امروزی می شناسیم، دست زده اند. هگل با ایجاد پیوند میان باورهای زرتشت و همچنین پیشینه
و تجربه تاریخی ایرانیان چنین می گوید:
« با امپراتوری ایران،
نخستین گام را به پهنه تاریخ پیوسته می گذاریم؛ ایرانیان نخستین قوم تاریخی هستند؛
ایران نخستین امپراتوری از میان رفته (تاریخ) است. در حالی که چین و هند
در وضعی ثابت مانده اند و تا زمان ما همچنان به شیوه طبیعی و گیاهی زیسته اند؛
تنها ایران میدان آن رویدادها و دگرگونی هایی بوده است که از وضع زیستن تاریخ
حکایت دارد. اگر امپراتوری های
چین و هند جایگاهی برای خود در تاریخ داشته اند،تنها از دیدگاه خودشان و ما (نه همسایگان و جانشینانشان) بوده است. ولی از ایران است که
نخست بار آن فروغی که از پیش خود می درخشد و پیرامونش را روشن می کند سر بر می زند. زیرا روشنائی زرتشت به جهان آگاهی، به روح، به عنوان
چیزی جدا از خود متعلق است. در جهان ایرانی،
یگانگی ناب و والایی را می یابیم که هستی های خاصی را که جزء ذات آنند؛ به حال خود
آزاد می گذارند؛ - همچون روشنایی که
تنها نشان می دهد که اجسام به خودی خود چه هستند؛- این یگانگی تنها از آن رو به افراد فرمان می راند که
ایشان را بر انگیزد تا خود نیرومند شوند و راه تکامل در پیش گیرند و فردیت خویش را
استوار کنند. روشنائی هیچگونه فرقی (میان هستی ها) نمی گذارد: بر پارسا و گناهکار و بلند و پست یکسان می تابد و بر
همه، به یک اندازه برکت و بهروزی ارزانی می کند؛ روشنایی تنها هنگامی جانبخش
است که با چیی (جز خودو) جدا از خود پیوند
یابد و بر آن تاثیر کند و آن را بپرورد. روشنایی، ضد تاریکی
است و این تضاد، اصل کوشندگی و زندگی را بر ما آشکار می کند. اصل تکامل با تاریخ ایران آغاز می شود. پس آغاز تاریخ جهانی به معنای درست از اینجاست؛ زیرا
صلاح اصلی روح در تاریخ آن است که به (حالت) درون بودگی بی پایان ذهنیت برسد و از راه تضاد مطلق ( با طبیعت، سرانجام) بر سازندگی کامل دست یابد».[v]
درسهای تاریخ برای ما: ایران برای همه ایرانیان
اندیشه ایرانشهری: چنانکه پیش از این اشاره شد، ایرانیان نخستین قومی هستند
که دریافتند کیستند. آنها می دانستند
ایرانی هستند و از این واژه برای توضیح و تعریف خود استفاده می کردند. ایرانشهر نیز واژه ای بود که برای اشاره به سرزمینی بکار
می رفت که آنها را از دیگران متمایز می کرد. واژه ایرانشهر به طور اخص فراتر از مرزهای جغرافیایی
بوده است، واژه "ایران فرهنگی بزرگ" و "حوزه تمدنی ایران" به خوبی بیانگر همین واقعیت است.
ایران متکثر اما واحد: « ایران فرهنگی بزرگ» واژه ای است که به خوبی توضیح دهنده این واقعیت است. در ایران پیشین مردمان بسیاری با دین، زبان، فرهنگ، آداب
و رسوم و سنن مختلف زندگی می کردند، یعنی ایران را به جرات می توان متکثرترین
کشوری دانست که در گذشته می توان شناخت. اما با این همه
گوناگونی بنیادین، همه آنها در زیر یک کل واحد به نام ایران جمع شده بودند. عنوان «وحدت در کثرت» که بنیادی قدرتمند در حوزه فلسفه است را به خوبی می توان
به ایران اطلاق نمود. یکی بودن در عین
گوناگونی به این معناست که حقوق و آزادیهای جمعی و گروهی در تمامی حوزه ها به
رسمیت شناخته شده و از سوی دولت مرکزی تضمین شده است. شکل گیری اندیشه ایرانشهری بر همین اساس بوده است. اندیشه ایرانشهری به خوبی توضیح می دهد که چگونه
ایرانیان با وجود تفاوتهای حتی بنیادین، همواره به عنوان یک دولت- ملت واحد شناخته شده اند.
وحدت دین و مُلک
یکی دیگر از وجوه اندیشه ایرانشهری اینست که دین و مُلک
همیشه در هم تنیده هستند و هرگاه خللی در این دو صورت گیرد کار مملکت به مشکل
برخواهد خورد. فّره ایزدی ایران
باستان بخوبی توضیح دهنده وحدت در دین و مُلک می باشد. در نامه تَنسَر آمده است که: « عجب مدار از حرص و رغبت من به صلاح دنیا برای
استقامت قواعد احکام دین، چه دین و ملک هر
دو به یک شکم زادند...هرگز از یکدیگر جدا
نشوند و صلاح و فساد و صحت و سقم هر دو یک مزاج دارد». این مهم در اندیشه حیکم توس فردوسی بزرگ و در شاهنامه اش
موج می زند، آنجا که می گوید:
چنان دین و دولت به یکدیگرند
تو گویی که زیر یک چادرند
نه بی تخت شاهی بود دین به جای
نه بی دین بود شهریاری به پای
دو دیباست یک در دگر بافته
برآورده پیش خرد یافته
نه از پادشه بی نیاز است دین
نه بی دین بود شاه را آفرین
نه آن زین نه این زان بود بی نیاز
دو انباز دیدیمشان نیک ساز
پایان سخن
بر اساس آنچه گفته شد، نکاتی چند قابل بهره برداری است. نخست اینکه تاریخ را نمی توان و نباید نادیده گرفت زیرا
تاریخ محل تکوین آگاهی ملی است، آگاهی ملی سنگ بنای تشکیل دولت ملی است و دولت ملی
نخستین ضرورت توسعه در سطح ملی است. آگاهی ملی به این
معناست که یک ملت می فهمند که کیستند و از کجا آمده اند، همه اینها در خدمت حال و
آینده آنها خواهد بود. پس تاریخ را باید
دانست، کاوید و درسهایی که از آن می توان فرا گرفت را بکار بست. از همین روی است که «ایران» باید موضوع اصلی ذهن پژوهشگر تاریخ
ایران باشد. تلاش بنیادین ما برای
فهم تاریخ ایران در نهایت باید به حل مشکل ایران بیانجامد و هر نتیجه ای غیر از
این، هیچگونه ارزشی نخواهد داشت. ایران باید موضوع
اصلی ذهن ایرانی باشد و پژوهشگر ایرانی تاریخ محکوم است که در این چهارچوب
بیاندیشد. به همین اعتبار است
که جواد طباطبایی در آخرین کتاب خود بر این نکته دست می گذارد که دانشگاه باید ملی
باشد و موضوع ایران باید دغدغه نخست دانشگاه ملی باشد. همچنانکه مثلا در کشوری مانند آلمان، خودِ آلمان و فهم
موضوع و مشکل آلمان موضوع اصلی دانشگاه و ضرورت تأسیس آن بود.[vi] بود دانشگاه همچنین
باید محل تولید اندیشه باشد، اندیشه ای که باید موضوعش ایران باشد (اندیشه ایرانشهری) و کمک به حل مشکل آن و نه چیز دیگری.[vii] پس رسالت دیگر
دانشگاه ایجاد ارتباط میان تاریخ یعنی سنت و تجدد یعنی مدرنیته می باشد. نکته دیگر اینکه عقل بر جریان تاریخ حاکم است از همین
روی تاریخ دارای منطقی است که حقیقتِ صرف است که باید آنرا به صورت یک کل به هم
پیوسته پذیرفت. نکته دیگر در این
ارتباط وجه مشترک تاریخ از این منظر و همچنین دین زرتشتی است که هر دوی آنها خرد و
خردگرایی را در کانون خود دارند. بر همین اساس است که
فیلسوف بزرگ آلمانی شروع تاریخ را با ایران می داند و سپس توضیح می دهد که چگونه
اندیشه زرتشت باعث شده تا ایران در تاریخ جایگاه ویژه ای بیابد. نکته دیگر اینکه حقیقت تاریخ را باید آنگونه که هست
بپذیریم. همچنان که با تاریخ
شکوه و جلال خود را جستجو می کنیم، باید افول و سقوط خود را نیز به یاد آوریم. تاریخ همچنین باستان گرایی نیز نیست. با رجوع به تاریخ در واقع بدنبال خود می گردیم و در آن
ژرف می شویم که ببینیم کیستیم، از کجا آمده ایم، مشکلمان چیست و همه اینها در جهت
خدمت به حل آن مشکل قرار می گیرد. از همین روست که
فلاسفه بر این باورند که تاریخ باید ملی باشد و در جهت خدمت به ملت. هم از این روست که هدف کنکاش در تاریخ و گذشته تاریخی یک
ملت در نهایت باید به محلی برای شناخت مشکلات حال حاضر از طریق ریشه یابی آنها در
گذشته از یک سو و تلاش برای حل آن مشکلات از سوی دیگر باشد. هر تلاشی غیر از این نه تنها به بیراهه رفتن است بلکه
محکوم به شکست نیز می باشد.
بنابراین تاریخ علمی متعلق به گذشته نیست بلکه ضرورتی در
خدمت حال و آینده یک ملت خواهد باشد. بدون تاریخ ما نخواهیم توانست خود را بشناسیم، مشکلات
خود را دریابیم و راه حلی برای آن بیابیم. تاریخ را همچنان که گفته شد باید درست فهمید و برای اینکار
به یک نظریه نیازمندیم، «نظریه ایرانشهری» تلاشی است برای فهم واقعیت تاریخی ایران که «اندیشه ایرانشهری» در بستر و گذر آن شکل گرفته است. اندیشه ایرانشهری از این رو مهم است که همه آنچه را که
ایران تاریخی در دل خود دارد را برای ما حفظ کرده و ما برای شناخت خود و آگاهی ملی
یاری می رساند، مشکل ما را به ما نشان می دهد و همچنین ما را برای حل این مشکل
یاری می رساند. تاریخ یک ملت اگر
دارای همه این چیزها باشد، وجهه ملی به خود می گیرد و آنگاه نه خللی به آن وارد می
شود و نه پایان می پذیرد، آنگاه این تاریخ ملی تنها در خدمت منافع ملی خواهد بود.
[ii]. جواد طباطبایی. تأملی درباره ایران. جلد نخست: دیباچه ای بر نظریه انحطاط ایران. نشر مینوی خرد. 1395.
8. گئورگ ویلهلم فردریش هگل. فلسفه تاریخ. ترجمه زیبا جبلی. نشر شفیعی. 1393.