گفت و شنودی با ارباب مهربان بهرام زرتشتی
گزارشگر ژورنال
با سپاس فراوان از ارباب مهربان بهرام زرتشتی خواهشمندم درباره خودتان و محل
تولد و دوران جوانی و از زندگیتان برای ما بگویید.
من مهربان زرتشتی فرزند بهرام و مهربانو زرتشتی هستم، در یزد به دنیا آمدم و
البته هنگام تولد همراهی داشتم که نامش جمشید گذاشتند. هر دو به دبستان دینیاری
رفتیم. به جز برادر دو قلویم یک برادر بزرگتر به نام رستم و یک خواهر کوچکتر به نام
مروارید داشتم. یکروز پدرم گفت پسرم در آینده چه می خواهی بکنی؟ ادامه تحصیل بدهی یا
کار بکنی؟ گفتم هم درسم را ادامه می دهم هم کار می کنم. گفت می خواهی بروی
هندوستان؟ بسیار از این پیشنهاد استقبال کردم. رفتم تهران و کار گذرنامه ام را درست
کردم و برای رفتن به بمبیی آماده شدم. در ان زمان جنگ جهانی دوم بود و وسیله نقلیه
فقط اتوبوس و راه آهن بود. منتظر ماندم یک نفر پیدا شود تا مرا همراه ببرد و در
حقیقت راهنمای من باشد. خوشبختانه یک نفر زرتشتی به نام نوشیروان پیدا شد و با هم
با اتوبوس به مشهد و سپس زاهدان رفتیم. در زاهدان دوست پدرم آقای اردشیری ما را به
منزل خودش دعوت کرد و برای رفتن به میرجاوه که درمرز ایران وهند آن زمان بود به
سوی جاده رفتیم. آنجا من برای نخستین بار قطار وراه آهن دیدم و از آنجا هم با قطار
به سوی بمبیی رفتیم.
در هندوستان کلاس شبانه رفتم و دو سال رشته بازرگانی را دنبال کردم و به کارهای شرکت زرتشتی وارد شدم. کار شرکت ما صادرات به ایران بود. چندی گذشت و یک روز به فکر افتادم که آژانس مسافرتی درست کنم و آژانسی در شهر بمبیی تشکیل و سپس شعبه هایی در دهلی، کلکته و پونه تشکیل دادم. مشتریهای بسیار خوبی مثل خانواده تاتا دیمزه داشتم. من اولین ایرانی بودم که در هند آژانس مسافرتی تشکیل دادم. سپس از دوستان زرتشتی ام دعوت کردم که برای تشکیل سازمان جوانان زرتشتی که همگی از پیشنهاد من استقبال کرده و آرم مشعل را برای علامت و نشان انجمن انتخاب و به تصویب رسانید. من در آنجا همواره با انجمن زرتشتیان بمبیی همکاری و همفکری داشتم. حدود ۶۳ سال پیش به ایران بازگشتم و با هما دختر ارباب جمشید و مهربانو خانم سهیل ازدواج کردم که ثمره آن چهار فرزند به نامهای کیخسرو، مهرناز، میترا و کورش می باشد. هر چهار فرزندم را سدره پوشی کرده و به رسم و روش کیش زرتشتی ازدواج کردند. بعد از ازدواج با هما در ایران با برادرانم رستم و جمشید به شرکت بازرگانی زره پیوستم و خوشبختانه خیلی موفق شدم.
در هندوستان کلاس شبانه رفتم و دو سال رشته بازرگانی را دنبال کردم و به کارهای شرکت زرتشتی وارد شدم. کار شرکت ما صادرات به ایران بود. چندی گذشت و یک روز به فکر افتادم که آژانس مسافرتی درست کنم و آژانسی در شهر بمبیی تشکیل و سپس شعبه هایی در دهلی، کلکته و پونه تشکیل دادم. مشتریهای بسیار خوبی مثل خانواده تاتا دیمزه داشتم. من اولین ایرانی بودم که در هند آژانس مسافرتی تشکیل دادم. سپس از دوستان زرتشتی ام دعوت کردم که برای تشکیل سازمان جوانان زرتشتی که همگی از پیشنهاد من استقبال کرده و آرم مشعل را برای علامت و نشان انجمن انتخاب و به تصویب رسانید. من در آنجا همواره با انجمن زرتشتیان بمبیی همکاری و همفکری داشتم. حدود ۶۳ سال پیش به ایران بازگشتم و با هما دختر ارباب جمشید و مهربانو خانم سهیل ازدواج کردم که ثمره آن چهار فرزند به نامهای کیخسرو، مهرناز، میترا و کورش می باشد. هر چهار فرزندم را سدره پوشی کرده و به رسم و روش کیش زرتشتی ازدواج کردند. بعد از ازدواج با هما در ایران با برادرانم رستم و جمشید به شرکت بازرگانی زره پیوستم و خوشبختانه خیلی موفق شدم.
بفرمایید
که چگونه شد که به امریکا آمدید؟
راستش دو ماه پیش از انقلاب ۵۷ برای دیدار فرزندانم کیخسرو و مهرناز به آمریکا آمدم و چون در ایران انقلاب و دگرگونی شد در اینجا ماندنی شدیم. مرکز زرتشتیان کالیفرنیا را در اورنج کانتی به پیشنهاد فرنگیس خانم یگانگی و با گروهی دیگراز دوستان همکیش از جمله روانشاد ارباب اردشیر فرهنگی، آقای فرخ دستو، روانشاد دکتر صرفه و آقای داریوش ایرانی تشکیل دادیم. من به میهنم عشق می ورزم ولی این مهاجرت اجباری بود ما هم مثل پارسیان هند که ۱۴۰۰ سال پیش به هند مهاجرت کردند به آمریکا مهاجرت کردیم.
من و فرزندانم همواره در کارههای
فرهنگی و اجتماعی همفکری و همکاری داشتهایم. من آینده زرتشتیان را در این کشور
آزاد بسیار خوب می بینم و امیدوارم که جوانان ما نام ایران و زرتشتی را بلند آوازه
نمایند.
بار دیگر با سپاس و درود فراوان بر شما و خانواده گرامی و آرزوی تندرستی و شاد کامی برایتان.
راستش دو ماه پیش از انقلاب ۵۷ برای دیدار فرزندانم کیخسرو و مهرناز به آمریکا آمدم و چون در ایران انقلاب و دگرگونی شد در اینجا ماندنی شدیم. مرکز زرتشتیان کالیفرنیا را در اورنج کانتی به پیشنهاد فرنگیس خانم یگانگی و با گروهی دیگراز دوستان همکیش از جمله روانشاد ارباب اردشیر فرهنگی، آقای فرخ دستو، روانشاد دکتر صرفه و آقای داریوش ایرانی تشکیل دادیم. من به میهنم عشق می ورزم ولی این مهاجرت اجباری بود ما هم مثل پارسیان هند که ۱۴۰۰ سال پیش به هند مهاجرت کردند به آمریکا مهاجرت کردیم.
بار دیگر با سپاس و درود فراوان بر شما و خانواده گرامی و آرزوی تندرستی و شاد کامی برایتان.