عشق در شاهنامه

عشق در شاهنامه
شاهین نژاد

شاهنامه اثری عشقی نیست ولی داستانهای دلدادگی و شیدایی را در خود دارد همچنان که دفتر خشک تاریخی نیز نیست ولی دربرگیرنده تاریخ مدون نیز هست و یا کتابی در دامنه اخلاق نیست ولی مملو از آموزه های اخلاقی است. عشق نیز چون حکمت، حماسه، اخلاق، تاریخ و جهان بینی ایرانی در بستر پُرمایه و درخشان شاهنامه جاری است. داستانهای دلدادگی زال و رودابه، رستم و تهمینه، بیژن و منیژه، گشتاسب و کتایون و خسروپرویز و شیرین در گرماگرم رویدادهای بزرگ اجتماعی و نبردهای میهنی و یا سیاسی، پیش آمده و پرداخته می شوند و به زیبایی روند داستانی بزرگتر و پر شاخ و برگ تر می افزایند.

بر خلاف نگاه رایج در سده های اسلامی تاریخ ایران، در شاهنامه برای مهرورزی و حتی کامجویی میان یک جفت، این زن است که پیشگام می شود. زن در بیان حس والایی و شیدایی خویش دلاور است و در آشکار نمودن غریزه زنانگی  خود برای دلبرش، نترس و پرشور. زن در پرده پنهان نمی ماند تا مردی از گَرد راه رسد و وی را از پدرش خواستگاری نماید.

ویژگی نخستین عشق در شاهنامه، نیک فرجامی آن است. عشقهای شاهنامه ای ریشه در ایران پیش از اسلام دارد چون آبشخور شاهنامه، اسطوره ها، حماسه ها و جهان بینی ایرانی است که بخشی از تاریخ مدون ایران کهن را نیز شامل می شود. تفاوت چشمگیر عشقهای شاهنامه ای با داستانهای عشقی موجود در ادبیات فارسی در دوران پس از اسلام در این است که دلداده و دلبر شاهنامه ای به وصال هم می رسند و از مهر هم کامیاب می شوند ولی این نیکبختی در دلدادگان دوران پسا اسلامی ایران دیده نمی شود. به نظر می آید که  هر یک از این دو نگاه متفاوت، زائیده زمان خود هستند. کامیابی و بهروزی عشقهای شاهنامه ای بازتاب دهنده دوران سربلندی و گردنفرازی کشور در روزگار کیانیان و ساسانیان هستند و درد و رنج عشقهای بدفرجام و نافرجام ادبیات دوران پس از اسلام، فرآورده تاریخ دردناک و اندوهبار ایران در قرون وسطی و پس از آن می باشند.

ویژگی دوم عشق در شاهنامه، حسی بودن و اینجهانی بودن آن است. بر خلاف ادبیات فارسی دوران اسلامی ایران که در آن عشق با عرفان آمیخته می شود و مرزهای عشقهای زمینی و آسمانی ناروشن است، عشقها در شاهنامه، زمینی و انسانی است. پیوندها در شاهنامه میان یک مرد و یک زن است در حالیکه در دوران پسا اسلامی، هجران عاشق گاهی متوجه خداست، گاه متوجه جنس مخالف، زمانهایی متوجه جنس موافق، در برخی موارد به سوی پیر و مرشد و در خیلی موارد، گُنگ و مبهم است. گر چه شاهنامه به هیچ روی خالی از بار مینوی نیست (پایان زندگی اینجهانی کیخسرو، بهترین نمونه وجود رگه های مینوی در شاهنامه است) ولی در دامنه عشق و دلدادگی، در گیتی (جهان حسی و مادی) سیر می کند. بر خلاف متون ادبی – عرفانی پسا اسلامی که به درست یا نادرست، زلف یار، آهوی چشم، رخ دلدار و تیر مژگان در خیلی موارد به اشارات عرفانی تفسیر شده اند، در شاهنامه هر آنچه در این زمینه ها آورده شده است به بار معنای واژه برمی گردد و تاویل و تفسیر غیر زمینی و فرا انسانی ندارد.

مردانی از شاهنامه که همسر دوم یا چند همسر برگزیدند، خود و یا دیگران را دچار بدبختی و بدشگونی نمودند. زال که از عشق جوانی اش، رودابه، فرزند برومندی چون رستم را دارا شده بود، از زنی دیگر، دارای فرزند نابکاری بنام شَغاد شد که سرانجام، کُشنده جهان پهلوان شاهنامه و نا برادری خویش شد. پیوند کیکاووس با سودابه که چندمین همسر وی است، مرگ اندوهبار و دردناک فرزند دلبندش، سیاوش را در پی داشت. پیامد پیوند زناشویی فریدون با دو خواهر یعنی اَرنواز و شهرنواز که فرآورده اش سه فرزند یعنی سلم و تور از یک مادر و ایرج از مادری دیگر بود، جان باختن ایرج ستمدیده و آشتی جو بود. ناخودآگاه نسلهای پیاپی ایرانیان در درازای هزاره ها که در درونمایه شاهنامه بازتاب یافته و توسط فردوسی ساخته و پرداخته شده است، زیرکانه پیامی را به نسلهای از راه رسیده می دهد و آن اینکه مهرورزی پدیده ای است ارجمند و وفای به عهد و پیمان عشق، امری است ارزشی و اخلاقی و سرباز زدن از آن، سیاهی و تباهی را به همراه دارد.

زنان شاهنامه در دو مورد دست به خیانت به شوی خود می زنند.  در بخش اسطوره ای – حماسی شاهنامه، سودابه، همسر کیکاوس که زندگی در شبستان شاه، آرزوهای سالهای جوانیش را دارد پَرپَر می کند و مهر شوهرش را از سرش انداخته است، دل به فرزند شوی خود یعنی سیاوش می دهد. البته سیاوش تن به بیوفایی به پدر نمی دهد و سرانجام، پایان تلخ و درددناکی برای هردویشان رقم می خورد. در بخش تاریخی  شاهنامه نیز گُردیه همسر گُستهم (که دایی و در عین حال دشمن سرسخت خسروپرویز است) در یک دسیسه سیاسی، شوهر خود را با زهر می کشد تا به عنوان همسر شاه به پایتخت برگردد. گذشته از این دو مورد، زنان در شاهنامه در وفای به همسر خود کم نمی گذارند و پا به پای آنان و همراه آنان هستند: از فرنگیس همسر سیاوش تا منیژه جفت بیژن.

بی انصافی است اگر به جُستار عشق در شاهنامه بپردازیم و از بیان زیبای استاد سخن، فردوسی بزرگ در باره همسرش یادی نکنیم. پیش از آغاز دستان بیژن و منیژه، حکیم توس به تشریح شبی می پردازد که همسرش برای به ذوق آوردن شوهر خود سرگرم نواختن چنگ و شادخواری می شود و راوی دلدادگی بیژن و منیژه می گردد و فردوسی را برمی انگیزد تا این داستان کهن عاشقانه را به شعر درآوَرَد. در آن بخش شاهنامه، استاد سخن از همسرش با صفاتی چون "بت مهربان"، "ماهروی"،  "مهربان یار" و "خوب چهر"، یاد می کند:

خروشیدم و خواستم زو چراغ                        برفت آن بت مهربانم ز باغ
بدان سرو بُن گفتم ای ماهروی                       یکی داستان امشبم بازگوی
...
ازان پس که با کام گشتیم جفت                       مرا مهربان یار بشنو چه گفت          
...
بگفتم بیار ای بت خوب چهر             بخوان داستان و بیفزای مهر

نگاه پر مهر و سراسر ارج فردوسی به همسرش، بهترین نشانه و گواه رویکرد فردوسی بزرگ به مقوله دلدادگی و زندگی زناشویی در شاهنامه است.