سانسور هزار و چهار صد ساله
شاهین نژاد
بخش اول
رویداد یورش اعراب به ایران و رخدادهای سدهی هفتم میلادی که منجر به اشغال ایران توسط آنان گردید، بیگمان مهمترین نقطهی عطف تاریخ کشورمان است. با وجود بزرگی این رویداد و تاثیر ژرف آن بر زندگی ایرانیان در همهی هزار و چهارسد سال گذشته، کمتر دیده شده که پاسخی روشن و بی پیرایه به چِرایی و چگونگی فروپاشی ایران ساسانی که فراگیرندهی همهی زوایای این رخداد باشد به ایرانیان کنجکاو و تشنهی حقیقت داده شده باشد. شکست در قادسیه و اشغال تدریجی ایران بدست اعراب مسلمان در سالهای پس از آن نه تنها تاثیر بزرگی بر فرهنگ مردم این مرز و بوم نهاد بلکه بافت اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و حتی جمعیتی این سرزمین را نیز دستخوش تغییرات چشمگیری نمود. فروریزی ایران ساسانی نه تنها برای شش سده، کشورمان را باجگزار خلافتهای اسلامی مدینه و پس از آن شام و بغداد نمود بلکه راه را برای تاخت و تاز قبایل بدوی و نیمه بدوی آسیای میانه در سدههای ده تا پانزده میلادی هموار کرد.
شکست ایرانیان از اعراب مانند زخمی بر روان و جان ایرانی برجای ماند که هر چند گاه سر باز مینمود. «اِبن خرم اسپانيايي» با تیزبینی این استخوانِ لای زخم ایرانیان را دیده است و بنابراین درسدهی یازدهم میلادی در كتاب «مِلل و نحل» خود مينویسد: "ايرانيان در وسعت مملكت و استيلای بر جميع اقوام و امم و بزرگي قدر خويش به مرتبهای بودند كه خويشتن را آزادگان و نژادگان ميناميدند و مردم دیگر را بندگان خویش می خواندند و چون دولت آنان به دست عرب زايل شد، از آن جا كه عرب را كم قدرترين امم ميشمردند، كار بر ايشان بسيار سخت آمد و درد و رنج و اندوهشان دو چندان شد كه ميبايست. از اين سبب بارها سربرداشتند كه مگر به جنگ و جدال خويشتن را رهايي بخشند."[1]
بررسی و کاوش در بارهی این رخداد که به راستی میتوان آن را مهمترین و تاثیرگذارترین رویداد در تاریخ ایران و زندگی ایرانیان نامید تا چندی پیش کمابیش با گونهای مصلحتاندیشی و یا خودسانسوری همراه بوده است. همچنین برخی از کارهای انجام شده در این زمینه بهشدت تاثیرگرفته از باورهای دینی و جهت گیریهای اعتقادی و سیاسی پژوهنده بوده است و بر این پایه، شواهد و اسناد بگونهای برگزیده شدهاند که پژوهش را به سوی نتیجهگیری مورد نظر نویسندهی مقاله و یا کتاب برانَد.
در میان بررسیهای انجام شده در بارهی پدیدهی فروپاشی ساسانیان و چیرگی اعراب مسلمان بر ایران، سه گونه رویکرد سنتی موجود را میتوان بررسی نمود.
رویکرد یکم، تحلیلهای جنبش چپ و پژوهندگانی با گرایشهای کمونیستی است که بر پایهی طبقاتی بودن جامعهی ایران ساسانی و ناخشنودی فرودستان از حکومت وقت، پیریزی میشود. پاسخ چپگرایان به پرسش اینکه چگونهایرانِ نیرومند ساسانی از اعراب بیابانگرد و گرسنه شکست خورد، ساده است: " تودهی مردم که از مالیاتهای سنگین و اختلاف طبقاتی در کشور بسیار ناخشنود بودند و فشار بیش از پیش روحانیان زرتشتی را بر نمیتافتند، انگیزهای برای جنگیدن در رکاب اشراف و زمینداران بزرگ و سینه سپر کردن در برابر بیگانگانِ از گَرد راه رسیده، نداشتند." بر پایهی این رویکرد، اگر به جای اعراب مسلمان، هر قوم بیابانگرد دیگری حتی بدون هیچ کیش و آیینی بهایران می تاخت، تودهی مردم ایران برای رهایی از فشار موبدان زرتشتی، زمینداران بزرگ و شاهزادگان ساسانی، پایداری از خویش نشان نمیدادند و آنچه در برابر رزمندگان مسلمان پیش آمد، میتوانست در برابر هر متجاوز دیگری پیش بیاید. اینان میگویند که تنها پس از چیرگی اعراب بر ایران و آغاز بهرهکشی خلافت اسلامی از ایرانیان و گذاشتن تبعیضهای نژادی میان تبارهای عرب و ایرانی (حتی ایرانی مسلمان)، مردم دریافتند که در به همان پاشنه میچرخد و تنها ارباب خودی جای خود را به ارباب بیگانه سپرده است.
تحليلهای کلیشهای از اینگونه كه نظام ساساني و روحانیان زرتشتی با فشار و ستم به مردم، به ازهم پاشیدن شیرازهی کشور و باز شدن مرزهای ایرانشهر به روی اعراب انجامید و آبشخور آن تحلیلهای پژوهشگران تاریخی روسی است، تنها آسانترین پاسخ و نه درست ترین آنها بهاین پرسش بسیار با اهمیت میباشد. اگر فشار ردهی روحانی و توانگران بر تودهی مردم، عامل شکست ساسانیان در برابر قبایل بدوی بوده باشد، چرا چند سده پیش از آن، امپراتوری رم که نماد خونریزی، بردهکشی و سرکوب بود و بارها از سوی قبایل وحشی اروپا مورد تجاوز قرار گرفته بود، پابرجا ماند و در پس زدن اقوام مهاجم کامیاب شد؟ چرا چند دهه پس از حملهی اعراب بهایران، هنگامی که سپاه اسلام به مرزهای چین رسید، به دیوار بستهی ارتش چین خورد و ناکام به فرارود پس نشست؟ در چین که خودکامگی فرمانروایان، اختلاف طبقاتی و سیاهکاری ارباب دین با ایرانِ پایان دورهی ساسانی قابل مقایسه نبود و از این دیدگاه، باید حتما به چنگ سپاهیان مسلمان درمیآمد. اعراب نه تنها در ایرانشهر به پیروزی دست یافتند، بلکه توانستند سرزمینهای زیر چیرگی امپراتوری روم شرقی مانند سوريه، فلسطين، مصر، لبنان و بخش بزرگی از فلات آناتولي (ترکیه کنونی) را نیز اشغال نمایند. در امپراتوری روم شرقی که رده های اجتماعی مانند ایران ساسانی تعریف و تثبیت نشده بودند. پس چگونه اعراب روم شرقی را نیز زمینگیر کردند؟
از سوی دیگر، خواجه نصیرالدین توسی در «اخلاق ناصری» مینویسد که ساختار طبقاتی ایران ساسانی که مردم را به چهار کلان گروه روحانیان، ارتشیان، دبیران و توده بخش مینمود، در خلال دورهی اسلامی نیز کم و بیش نگهداشته شد. بنابراین اگر نظام اجتماعی ساسانی دارای کاستیهایی هم بوده باشد، فروریزی آن ساختار طبقاتی با اشغال ایران بدست اعراب انجام نشده است. افزون بر آن، سدها هزار نفر که یا بر سر زمینهایشان به کشاورزی میپرداختند و یا در حرفههای شهری مشغول کار بودند، با یورش اعراب، آزادی خویش را نیز از دست دادند و از یک شهروند ردهی پایین به بردهای در خدمت فرمانروایان عرب درآمدند و در بازارهای برده فروشی مدینه و کوفه و بصره خرید و فروش شدند.[2]
روشن است که اخباری که از سرزمینهای اشغال شده در بارهی غارت داراییها و به بردگی کشاندن مردم شکستخورده به ایرانیان استانهای دیگر میرسید، توهم وجود مهاجمی که با خود نظامی دادگرانه و بیطبقه را به همراه دارد، از میان میبُرد.
همانند نمونهی بالا را میتوان در "سیاستنامه" خواجه نظام الملک توسی نیز دید، آنجا که از دیدگاه ردهبندی مردم به گروههای گوناگون، هواداری میکند. نگهداشت ردههای اجتماعی پدید آمده در زمان ساسانیان تا چندین سده پس از فروپاشی ایران ساسانی، نمودار پایگاه نیرومند سنت در ایران بوده است که با آنکه اسلام جای کیش زرتشتی را به عنوان دین رسمی گرفته بود، ایرانیان همچنین به ساختارهای اجتماعی پیشین وفادار مانده بودند و آن را کارآمد میدانستند.[3]
رویکرد دوم، نگاه اسلامگرایان بر پایهی تحلیلی نشات گرفته از ملاحظات اعتقادی آنان میباشد. اینان شکست ایران ساسانی در برابر مهاجمان مسلمان را ناشی از شنیدن پیام جهانی اسلام توسط ایرانیان و رسوخ این پیام در دل و جان مردم میدانند. بر پایهی این برداشت، " آیین اسلام که با خود یکتا پرستی و برادری اسلامی را به همراه داشت، گمشدهی ایرانیان تشنهی معنویت و برابری بود. بنابراین، هنگامی که این کیش به سوی ایران آمد با خوشامد تودهها و پذیرشِ از دل و جان آنان همراه شد." افرادی چون آل احمد، شریعتی و مطهری در پیش از انقلاب اسلامی بر این تحلیل پا فشاری مینمودند. پس از انقلاب، به دلیل دینیشدن فضای کشور، همهی ساز و کار کشور همچون کتابهای درسی، رسانههای نوشتاری و بویژه صدا و سیما، در پی جا انداختن این نظریه برای نسل نوین ایران، بکار گرفته شدند.
این برداشت به اندازهای تاثیر گرفته از گرایشهای اعتقادی و سیاسی است که برای دریافت نادرستی آن نیاز به برهان و استدلال ویژهای نیست. خودِ چگونگی گشوده شدن شهرهای ایران و رفتار پیروزمندان عرب با شکست خوردگان ایرانی و تشنگی آنان در غارت دارایی مردم نگون بخت و به بردگی گرفتن فرزندان و زنان ایرانی از قادسیه تا فرارود (بخش ایرانی تبار آسیای میانه) که در گزارشهای تاریخ نویسان مسلمان دیده میشود، نشانگر بی پایگی و ناراستی اینگونه تفسیرهاست. گواهان بسیاری در این نوشتار در رد این برداشت شعاری و کاملا غیر تاریخی در دسترس خواننده قرار خواهد گرفت.
افسانهی آغوش باز ایرانیان بر روی مهاجمان عرب نه از سوی تاریخنویسان مسلمان همچون بلاذری، دینوری، مقدسی، تبری، یعقوبی، گردیزی و مسعودی بلکه در سدههای دورتر از رخداد حملهی اعراب به ایران، از جانب برخی از دستگاه های حکومتی و روحانیان مسلمان ساخته و پرداخته شده است. این افسانه به آهستگی به عنوان واقعیتی تاریخی از سوی بسیاری از خود ایرانیان نیز که آگاهی به تاریخ گذشته خود نداشتهاند و شاید هنوز هم ندارند، پذیرفته شده است.
با اینهمه، واقعیت تاریخی این است که درست وارون این نگاه، هم حملهی عرب بهایران حتی در شرایط نابسامان پایان شاهنشاهی ساسانی با پایداریهای چشمگیر روبرو شد و هم پس از چیرگی نظامی عرب بر سراسر ایران، خیزشها و شورشهای بسیاری در نقاط گوناگون کشور بر ضد اشغالگران رخداد که دنبالهی آن به چند دههی نخست خلافت عباسیان نیز کشیده شد.
استوارترین و روشنترین مدارک را در اینکه شعار "آغوش باز ایرانیان برای مهاجمان عرب"، عنوانی دور از واقعیت و غیر منصفانه است که با گذشت زمان ساخته و پرداخته شده است، خودِ تاریخ نگاران جهان اسلام در اختیار ما گذاشتهاند. آنجا که در برگهای گزارشهای تاریخی خویش بگونهای پیگیر از تلفاتی که جنگجویان مسلمان بر پارسیان وارد آوردهاند و از غنایم بیشماری که خداوند از دارایی مجوسان (ایرانیان) بهرهی رزمندگان مسلمان نموده است و از شمار فراوان اسیران و بردگانی که لشکریان عرب از جای جای این سرزمین روانهی مدینه و کوفه و بصره کردهاند، سخن راندهاند. سپس شورشهای پیاپی و خونینی که در درازای سالها در شهرها و روستاهای بخشهای بزرگی از ایران علیهی اشغالگران عرب در گرفته و هر بار به « خواست خداوند» و بدست سرداران عرب سرکوب شدهاند را بازگو نمودهاند که خود نیز به روشنی ناقض ادعای آغوش باز ایرانیان برای مهاجمان عرب میباشند.
جنگجویان عرب مسلمان نه تنها تاثیر روحی و معنوی بر مردم فلات ایران نگذاشتند بلکه در سرزمینی مانند «سواد» (بخش شمالی میانرودان، میان رودهای دجله و فرات) که انبوهی از اعراب مسیحی، مانویان، یهودیان و رومی تبارها میزیستند نیز همدلی و همرایی مردم را به خود جلب نکردند. گواه این مدعا، نامهای است که در آستانهی جنگ قادسیه سعد ابن ابی وقاص به عمر ابن خطاب مینویسد. او مینویسد: "همهی مردم سواد که پیش از من با مسلمانان به صلح آمده بودند، دل با مردم پارسی دارند و به آنان پیوستهاند و بر ضد ما آماده شدهاند."[4]
اینکه ایرانیان به جهت اینکه پیام رزمندگان مسلمان را شنیده بودند و با جان و دل آن را هماهنگ با ارزشها و آرزوهای خویش یافته بودند و به این انگیزه در برابر مهاجمان عرب ایستادگی نکردند، نه تنها بر پایهی درگرفتن جنگهای خونین میان آنان با اعراب و کشتار گستردهی ایرانیان در برخی از شهرهای کشور بدست اعراب مسلمان، پذیرفتنی نیست بلکه به دلیل بسیار روشن و منطقی دیگری نیز نادرست است. آیا هنگام یورش اعراب به جلگهی زرخیز میانرودان (بین النهرین) پس از نبرد قادسیه و پس از مدتی به خوزستان و دیگر نواحی ایران، زمانی برای تبلیغات فرهنگی و گفتگوهای دو سویه میان این مهاجمان (که درسد بسیار بالایی از آنان خود، شناختی از اسلام نداشتند و مسلمان شدنشان بویژه پس از درگذشت پیامبر اسلام و جنگهای رده بگونهای گروهی و قبیلهای و نه شخصی و محققانه بوده است) و ایرانیانِ نگران و هراسان شهرها و روستاها بوده است؟ آیا مهاجمان در بیرون شهرها بساط گپ و گفت و یا میزگرد گفتگو میگستراندند و ایرانیان در پی این برخورد اندیشهها (که لابد با بکارگیری سدها مترجم عربی به پهلوی انجام پذیر بوده است!!) پیام آیین تازه را دریافتند و دروازهی شهر و خانه خود را بر روی مهاجمان گشودند و دارایی و املاک خود را به آنان پیشکش نمودند؟! آیا مهاجمان عرب با پوسترهای تبلیغاتی و یا شبنامههایی که در شهرها و روستاهای ایران پخش نمودند، تودهی ایرانیان را با خود همراه و همدل ساختند!! مگر نه آنکه نخستین برخورد ایرانیان با اعراب مهاجم در میدان نبرد روی میداد. در خیلی موارد نیز ایرانیان در پناه حصار شهرشان بودند و پس از مدتی ناچار میشدند باج مورد درخواست محاصره کنندگان را بپذیرند و بپردازند بدون اینکه میان تودهی مردم و رزمندگان عرب رویارویی و یا گفتگویی انجام گرفته باشد.
از سوی دیگر، بسیاری از سرداران و سالاران سپاه عرب که پرچمدار نبرد با ایرانیان در جبهههای گوناگون بودند، خود توشهای معنوی و انسانی در کوله بارشان نداشتند که بخواهند بر پایهی آن، سبب کشاندن ایرانیان به سوی خود شوند. با بازدید نوشتههای پرشمار تاریخى به روشنی مىتوان دریافت كه در میان نام سرداران مسلمانى كه فرماندهی نیروهای عرب در یورش به ایران را بر دوش داشتند، نشانهاى از گفتمانى فرهنگی و اندیشههای ژرف انسانی نمىتوان یافت. نامهایى همچون «مُغَیره ابن شُعبِه»، «خالد ابن وَلید»، «سَعد ابن ابى وَقاص» و «وَلید ابن عَقَبه» كه در شمار سالارجنگان عرب در ایران از آنها یاد مىشود، نه تنها نظریهپرداز دینی نبودند بلكه دلایل روشنی در پرهیزگارنبودن آنان در دست میباشد.
چنان كه تاریخنویسان مسلمان نوشتهاند، مغیره ابن شعبه، فرماندار کوفه، با زنى شوهردار به نام «ام جمیله»، رفت و آمد داشت و با اینکه چهار نفر از سپاهیان مسلمان این را به «عمرابن خطاب» گزارش کردند ولی عمر نپذیرفت که مغیره را بر پایهی احکام اسلامی کیفر دهد. [5]
داستان اسلام آوردن مغیره هم خواندنی است. او که به چند تن از افراد قبیلهی خود جنایتی روا داشته بود، از نزد آنان گریخت و به پیامبر اسلام پناهنده شد تا از کینخواهی هم طایفهایهای خویش آسوده باشد. دیگرى خالد ابن ولید است كه داستان کشتن «مالک ابن نویره» و به چنگ آوردن همسر او در همان شب با آنکه مالک ابن نویره به مسلمانى اقرار كرده بود، از جمله گزارشهاى تکان دهندهی تاریخى در بارهی وی است. هم او بود که در زمان پیامبر، نزد قبیلهی «جَذیمه» رفت تا آنان را به اسلام فراخواند، ولی از آنجایی که میان قبیلهی جذیمه و قبیلهی خالد ابن ولید (بنی مَخزوم) دشمنی بود، کینهی دیرینهی قبیلگی، خالد را بر آن داشت که گرچه جذیمیان مسلمان شده بودند، نسبت به آنان بدبین باشد و به آنها حمله کند. وی شماری از مردم مسلمان جذیمه را کشت و داراییشان را بهیغما برد. دیگرى سعد ابن ابى وقاص همان کسى است كه پس از كشتن رستم فرخزاد، به تیسفون نشست و درفش كاویانى را به مركز خلافت فرستاد. دربارهی سعد گفتهاند كه هنگامی که عمر او را به کارگزاری كوفه گماشت، كوفیان به عمر شِکوه كردند كه او نماز خواندن را به درستى نمىداند. او از كسانی است كه پس از به خلافت رسیدن علی، از بیعت با وی سرباز زد. آن دیگری، ولید ابن عقبه که در سال ٦۴۸ کارگزار خلافت در کوفه شد، نماز بامداد را در مستی چهار رکعت خواند و در مسجد از شدت مستی بالا آورد.[6]
با این سرداران ناپرهیزگار و عیاشی که پرچمداران فتح ایران بودند، چگونه میتوان وجود فضای غنی و معنوی در میان لشکریان عرب را پذیرفت؟ کدامیک از اینان میتوانست پیام آور اندیشههای انسانی و آموزگار نیک اخلاقی باشد که ایرانیان را زیر تاثیر قرار دهند و موجب سست نمودن آنان در ایستادگی برابر متجاوز شود؟
رویکرد سوم، نگاهی ضد اسلامی است که در چند سال گذشته هوادارانی بدست آورده است. این رویکرد بر پایهی دیدهها و تجربههای بدست آمده از رخدادهای چند دههی گذشتهی برخی از کشورهای مسلمان در آوردن فشار بر مردم برای دینداری و دینی زیستن پدید آمده است. بدین گونه، گذشته همچون اکنون مشابه سازی میشود و جا افتادن اسلام در ایران پیامد شمشیرکشی اعراب بر ایرانیان و تحمیل دین نوین بر مردم درمانده و ناچار ایران، بازخوانی میشود. این برداشت، الگویی را تصویر میکند که اعراب در یک دست قرآن و در دست دیگر شمشیر دارند و مردم را به پذیرش یکی از این دو گزینه وا میدارند. گرچه این برداشت خالی از حقیقت نیست ولی همهی حقیقت نیز نمیباشد و جدا از آن، حتی در صورت درستی، در بارهی چرایی و چگونگی فروافتادن ایران ساسانی بدست اعراب مسلمان، روشنگری نمینماید و تنها پیامد و فرآوردهی شکست نظامی ایرانیان را بازگو مینماید. افزون بر آن، نکتهای دیگر که در این برداشت به آن توجه باید و شاید نمیشود آن است که ایرانیان با آمدن اعراب به سرزمینشان، بیدرنگ مسلمان نشدند. بر پایهی پژوهشی که بر بنیاد آمار نامهای ایرانی و عربی مردم ایران در سدههای هشتم تا دهم میلادی انجام شده است، در سال ۷۵۰ در حدود هشت درسد از شهرنشینان ایران مسلمان بودند. در سال ٨۵۰ ، پنجاه درسد ایرانیان شهرنشین مسلمان شده بودند و تا سال ۹٠٠، مسلمانان در شهرها به هشتاد درسد رسیدند.[7] بنابراین، دویست سال پس از مرگ واپسین شاه ساسانی، تنها نیمی از شهرنشینان ایرانی، مسلمان بودند. شتاب آهنگِ مسلمان شدن روستاییان بسیار کندتر از شهرنشینان بود به گونهای که تا میانهی سدهی دوازدهم میلادی، مسلمانان در روستاها به اکثریت نرسیده بودند.[8]
بنابراین، نظریهی جا انداختن اسلام در ایران بدست اعراب مسلمان با انجام خشونت و خونریزی، با روند و شتاب اسلام آوردن ایرانیان، چندان همخوانی ندارد. آنچنان که در بخشهای آینده خواهد آمد، انگیزههای نیرومند مالی در اعراب موجب میشد که اعراب مسلمان حتی در پارهای از زمانها و مکانها، بیشتر نیازمند زرتشتی ماندن ایرانیان باشند تا مسلمان شدن آنها.
یک خطای برداشت برخی از تحلیلهای روزگار کنونی در بارهی جنگهای جهانگشایانه اعراب این است که جنگهای دوران دو خلیفهی یکم و دوم (ابوبکر و عمر) را در اجرای برنامهای روشن و از پیش تعیین شده، میپندارند. وارون این، همهی مدارک در دسترس نشان میدهند که این نبردها به جای اینکه به گونهای از پیش طراحی شده و با برنامهریزی انجام شده باشد، دستِ کم در گامهای آغازین در شکل دستبردها و شبیخونهای سنتی قبایل بدوی عرب، رخدادهاند. این غارتها از یک سو گرایش اعراب به زد و خوردهای دیرینهی قبیلهای را که اسلام آنها را از انجام آن بازداشته بود، از راهی دیگر فرو مینشانید و از سوی دیگر آنان را از غنایمی برخوردار میساخت که بسیار پیشتر از آن، تنها اندکی از آن را از راه غارت یکدیگر بدست میآوردند. درعمل، کنترل این ماشین پرانگیزه و پرجوشش بر اثر پیروزیهای پیاپی جنگی، از دست گردانندگان آن بیرون رفت و روند شتابندهی پیروزی پشت پیروزی، شکلگیری یک امپراتوری عربی را اجتناب ناپذیر نمود.
خوشبختانه نگاههای نو و کمتر تاثیر گرفته از ملاحظات سیاسی و اعتقادی در چند سال گذشته حتی در مراکزی چون «دایره المعارف بزرگ اسلامی»، این خوشبینی را بر میانگیزد که راستاندیشی و درستنویسی کم کم در بررسیها و پژوهشهای تاریخی نهادینه شود. آنجا که در یکی از مقالههای پژوهشی این کانون، در بارهی انگیزهی اعراب مسلمان از تاختن به ایران میخوانیم: " اسلام سهم بزرگى براى جنگجويان قرار داده بود و طبيعى بود كه اعراب فقير و گرسنه، با آمدن به ميادين جنگ مىتوانستند از لحاظ مالى، آيندهی خوبى را براى خود و فرزندانشان داشته باشند البته به شرط آن كه از ميدان نبرد جان سالم بدر مىبردند."[9]
یکی دیگر از پژوهشگران همان کانون، در بارهی انگیزهی کشورگشاییهای چند دههی نخست حکومت عربی-اسلامی اینچنین می نگارد: " آنچه ما امروز فتوحات خلفا میشناسيم در نگاه جامعه شناختی، بدور از تعصب چيزی جز گسترش قلمروی سياسي و جغرافيايي به وسيلهی خشونت و لشکركشی نبود. پديدهای كه با ديدگاه و روش رسول اكرم هيچ همخوانی نداشت و هيچ ضرورتی هم آن كردار شتابان را توجيه نمیكند و آنچه در دورهی خلفا رخ داد جز كوشش براي تأسيس امپراتوري و كسب غنائم و بردهگيری فراگير، چيزی نبود. راستي آن تازه مسلمانان جنگجو و كشورگشا كه آن چنان، با شتاب به فتح سرزمينهای همسايه روآورده بودند براي ساكنان آن سرزمينها چه رهاوردي داشتند؟ آيا تصميم داشتند آنان را از مواهب مادی بهرهمند كنند كه خود بهرهمندتر بودند يا طرح و فكر سازندهای براي ايشان تدارک ديده بودند؟"[10]
سانسور هزار و چهار صد ساله
شاهین نژاد
بخش دوم
یکی از پژوهشگران برجستهی همزمان ما زندهیاد عبدالحسین زرین کوب بود که کنکاشهای ارزندهای در بارهی سالهای پایانی ساسانیان و دهههای آغازین چیرگی اعراب بر فلات ایران انجام داده است. وی نیز انگیزهی برتر اعراب مسلمان را در آفند به ایران، اقتصادی میداند و اینگونه مینویسد: " محرک عمدهی اعراب در اقدام به اين تهاجمات در درجهی نخست بى هيچ ترديد فقر و گرسنگى این قوم بود. اين گرسنگى هم كه اخبار و نشانههای بسيار بر وجود آن گواهست تا اندازهاى به سبب افت كشاورزى پيش آمده بود. بویژه كه از يک سده پيش به سبب ناتوانی حكومت، وضع آبيارى در جنوب جزيره خلل يافته بود و نفوس انسانى كه ناچار از يمن به حجاز مهاجرت كرده بودند در معرض نابودی و خطر بودند و مدتها بود كه در جستجوى آب و گياه، قبايل عرب را از هر جا به سوى مرزهاى فلسطين، شام، عراق و سواد مىراند." [11]
هرگاه بتوانیم دانش تاریخ را از چیرگی سنگین تفسیرهایی با آبشخورهای سیاسی و اعتقادى رهایى بخشیم و تاریخ را نه با عینک ایمانی که با دید تحلیلی بخوانیم و بکاویم ، براى بسیارى از پرسشها، پاسخى شایسته خواهیم یافت. از آنجایی که ایرانیان برای چندین سده در زیر چیرگی مستقیم و غیر مستقیم خلافت عربی- اسلامی بسر بردند و با یورش مغولان و در پی از میان رفتن خلافت عباسی، به زیر یوغ کامل دودمانهای زردپوست آسیای میانه افتادند، دیگر هیچگاه بهیک نیروی تعیینکننده و کشوری مقتدر در ردهی جهانی تبدیل نشدند. "آرتور کرسیتین سن" ایرانشناس برجستهی دانمارکی بر این باور بود که ناتوانی و افتی که گریبان ایران را پس از فروپاشی ایران ساسانی گرفت نه بهاین دلیل بود که توان اسلام در استوارسازی بنیادهای اخلاقی و روانی انسانها الزاما کمتر از دین زرتشتی بوده است بلکه دلیل برجستهی زوال ایران پس از آمدن اسلام، افتادن قدرت، حکومت و ساختارسازی جامعهی ایرانی از دست آزادمردان و بزرگان قوم ایرانی به دست عامه که عموما در همه جا مردمانی کممایه و یا فرومایه هستند، بوده است.[12]
جدا از اینکه با دیدگاه کریستین سن همراه و یا مخالف باشیم، به رویکرد تحلیلی و فارغ از تعصب وی باید ارج نهاد که پدیده های تاریخی را با ابزارهای این دانش بررسی کرده است و در پژوهشش، سراغ همه دادهها و یافتههای اجتماعی و سیاسی آن دوران رفته است. این چیزی است که کمتر در کارهای هممیهنان خود در دامنهی پژوهشهای تاریخی و اجتماعی دیده شده است.
فارغ از خط و سوی پژوهندهی امروزی، عامل بزرگ دیگری که رسیدن به حقیقت و دستیابی به ثصویر روشنی از چگونگی و چرایی این رویداد را سخت و دشوار مینماید، ناهماهنگیها و تناقضها در آثار تاریخنگاران مسلمان است. طبیعی است که مهمترین دستمایهی پژوهندهی امروزی، گزارشهای تاریخنگارانی است که در زمانهای نه چندان دور از زمان حملهی اعراب مسلمان به ایران میزیستند. راستی و درستی تاریخنویسان مسلمان اگر چه نه در گزارش رخدادها، که در چگونگی انجام رخدادها و بیگمان در تحلیل و تفسیر خبر، پرسشانگیز میباشد. برای بیشتر تاریخنویسان مسلمان، پیروزی اعراب بر ایرانیان، پیروزی دین نوین بر کفر کهن بوده است. از اینرو با دیدهی ایمانی و عقیدتی، رویدادهای این بخش از تاریخ را گزارش و یا بازبینی نمودهاند.
تاريخنویسان مسلمان، از چند دهه تا چند سده پس از رویدادهایی که پیامد آنان اشغال ایران به دست اعراب بود كتابهای خود را نوشتهاند. چنانچه آثار این تاریخ نویسان مسلمان در گزارشهای سده های نخستین هجری بازنگری شود، روشن میشود که در این گزارشها به بزرگنمایی کیفی و کمی گسترش خلافت عربی و دین اسلام در ایران پرداخته شده است.
گزارشهای گنجانده شده در این متون تاریخی باید با احتیاط و دید انتقادی، بررسی و بکار گرفته شوند. هر كس که با تاريخ و همچنین شماره و رقم سر و كار دارد، آماری را كه دربارهی بزرگی و کوچکی اندازهی لشکرهای درگیر و یا شمار كشته شدگان ایرانی در این گزارشهای تاريخي است، با گمان و ترديد مينگرد. چند برابر نمودن شمار ايرانيانی که در برابر اعراب جان خود را از دست دادند بخشی از رجزخوانيها و گزافه گوییهای اعراب دربارهی پیروزیهایشان بوده است. نیاز بهیادآوری نیست که بازگوییهای سینه به سینهی این رجزخوانیهای قبیلهای یکی از آبشخورهای گزارشهای تاریخنگاران مسلمان بوده است.
برخی از این تاریخ نویسان مانند «مَقدَسى» و «بِلاذَرى» که عربگرا بودهاند، پيروزى بر ايرانيان را ناشى از دلاوری، شایستگی و از جان گذشتگی رزمندگان عرب مسلمان مىدانند. از سوی دیگر تاریخنگاری دیگر مانند ثعالبی با دست آويز قرار دادن امورى چون خواست خدا، دست سرنوشت و جبر زمانه، از بار سنگینی شکست ایرانیان میکاهد و رجزخوانی اعراب را ناسزاوار نشان میدهند.
برای نمونه، نامدارترین اینان یعنی "محمد ابن جَریر تبری" در جای جای اثر نامی خویش یعنی «تاریخ الرُسُل وّالملوک»، که با نام تاریخ تبری شناخته میشود، از ایرانیان به" مّجوس" یاد میکند و واژهی" مردم" را برای مهاجمان عرب بکار میگیرد. همچنین برای بزرگ نمودن بیش از پیش پیروزی اعراب، همواره در بارهی شمار ایرانیان درگیر در جنگ، گزافهگویی میکند. برای نمونه، وی بارها به شمار كمتر اعراب در برابر ایرانیان در نبرد قادسیه اشاره میكند وحتی ایرانیان را ده برابر مسلمانان برآورد مینماید!! این ملاحظات اعتقادی آنگونه وی را دربند مینماید که علت پیروزی اعراب را در فلان نبرد، امداد الهی میداند و کشتگان آنان را در اینگونه نبردها شهید مینامد. همچنین، تبری داستان گاوی را که با مسلمانان سخن میگوید تا جای خود و دیگر دامها را به آنان نشان دهد بازگو مینماید و یا «ابن اعثم کوفی» داستان گورخری را مینویسد که بهیزدگرد سوم میگوید که به حقانیت اسلام باور بیاورد. [13]
بیگمان، بکارگیری عبارات نه چندان روشنی همچون امداد الهی و یا خواست و ارادهی خداوندی در تحلیل پدیدههای تاریخی، تنها به مبهمات خواننده میافزاید و یک نوشتار فنی را بهیک رونوشت از موعظههای دینی دگرسان مینماید. تاريخ تبری و برخی از کارهایی از این دست، افزون بر فرازهای تاريخي، سرشار از مایههای استورهای هستند و این، کار را برای پژوهشگری که در زمینهی تاریخ سکولار (و نه استوره و افسانه و نه برگرفته شده از کتابهای دینی) کار میکند، دشوارتر مینماید.
روشن است هنگامی که تاریخنویس اینچنین به پدیده های تاریخی مینگرد، برای پژوهنده جهت رسیدن به حقیقت، چارهای جز خواندن میان خطوط گزارشهای تاریخی و ژرفنگری در این گزارشها با دیدی انتقادی، نمیماند.
آمار غیر راستین همچون بزرگنمایی شمار رزمندگان ایرانی در برابر مسلمانان و یا گزافهگویی در بارهی دستاوردهای نظامی مسلمانان در گشودن شهرها و استانها و ساخت داستانهای فرافیزیکی و معجزهدار به عنوان رخدادهای تاریخی، از نمونههای اینگونه تاریخنویسی اعتقادی است. از سوی دیگر، چون بیشتر دستمایهی پژوهشگر امروزی همین دسته منابع تاریخی و نیمهتاریخی هستند، برای رسیدن به برآیندی منطقی، چارهای جز دوباره خوانی این منابع و مقایسهی آنان با هم و بازنویسی برخی رویدادها با تعدیل آمار و ارقام، بر جاینمیماند.[14]
«تیودور نُلدِكه»، ایران شناس نامدار دهههای آغازین سدهی بیستم نیز بر این باور بود كه گزارشهای تاریخنگاران مسلمان را باید با تردید و گمانهزنی بسیار بررسی نمود زیرا او باورمند به وچود ابهام بسیار در شرایط كیفی و زمانی انجام رخدادهای گزارش شده بود.[15] این نکتهی مهم همچنین توسط دیگر پژوهندگان معاصر که فارغ از گرایشهای اعتقادی به بررسی فروپاشی ایران ساسانی پرداختهاند، شناسایی و گوشزد شده است.[16]
شاید نیازی به این گوشزد نباشد که تاریخ تبری که به عنوان نمونه از آن یاد شده است٬ تنها یکی از چند تاریخ پرآوازه است که در درازای چند سدهی نخست هجری در جهان اسلام نوشته شدهاند و در بیشتر گزارشهای تاریخی دیگر نیز کمابیش از جنگها، غنیمتها، اسیرگیریها، شورشها و سرکوبگریها البته در جهت ستایش از جنگجویان عرب و سرزنش ایرانیان سخن رفته است که از جمله آنها میتوان از کتابهای تاریخ زیر نام برد:
کامل فیالتاریخ از ابن اثیر، فُتوح البَلدان از بلاذری، اخبارالطَوال از دینوری، مُروج الذَهَب از مسعودی، مُختَصَرالبلدان از ابن فقیه، البیان و التَبیین از جاحظ، البلدان از یعقوبی
افزون بر کارهای بالا، میتوان از تاریخ قم از حسن بن محمد قمی، تاریخ رویان و مازندران از ظهیرالدین مرعشی، تاریخ بیهقی، تجارب السلِف از هندوشاه نخجوان و حُدود العالم و مُعجَم البلدان از یاقوت حموی نیز نام برد که از شمار کتابهای سرآمدی هستند که در بارهی دورهی زمانی مورد بررسی ما گزارشهای گاه یکسان، گاه نزدیک و گاه ضد و نقیضی دارند. در کارهایی دیگر همچون فارسنامه از ابن بلخی، تاریخ تبرستان از ابن اسفندیار، زِین الاَخبار از گردیزی و تاریخ سیستان میتوان تا اندازهای دوری از ملاحظات اعتقادی و دینی را دید و انصاف نسبی نویسنده را در تفسیر خبر، نگریست.
شایان یادآوری است که برخی از گزارشها و داستانهای آورده شده در دستمایههای بالا از نوشتههای کمشمار پهلوی در دورهی ساسانی برداشته شده است. برجستهترین این منابع، "خداینامه" است که یک بار در زمان انوشیروان و بار دیگر در فاصلهی کوتاهی پس از مرگ یزدگرد سوم گردآوری و بهروز شده است. این کار بزرگ تاریخی، استورهای و حماسی را که دستمایهی فردوسی بزرگ در ساختن شاهکار وی (شاهنامه) نیز بوده است، «ابنمُقَفَع» در زمان بنی امیه از پهلوی به عربی برگرداند. به نظر میرسد همین نسخهی عربی برای نوشتن تاریخ ایران ساسانی مورد بهرهگیری تاریخ نویسان مسلمان قرار گرفته است. گرچه خداینامه آگاهیهای بسیاری در بارهی رویدادهای دورهی ساسانیان به تاریخنگاران مسلمان داده است ولی روشن است که در بارهی زمان یورش اعراب به ایران که جُستار مورد بررسی ما است، فاقد مطلب بوده است.
شوربختانه به دلیلی که بر نویسندهی این پژوهش نیز روشن نیست، کشورمان در دورهی پیش از اسلام خویش از تاریخنگارانی که جزییات زندگی مردم این سرزمین و چگونگی و چرایی پیشامدها و رخدادهای بزرگ سیاسی و اجتماعی را دنبال کرده و گزارش نمایند، کم بهره بوده است. سد البته منابعی نیز در کوران یورشهای بیگانگان یونانی، عرب، ترک و تاتار از میان رفتهاند که ما از وجود آنها در آن زمانها آگاهی داریم ولی در اصل داستان که نبود گزارشهای تاریخی نوشته شده از زبان ایرانیان در بارهی ایران است، تغییری داده نمیشود. بنابراین ما ناچار به کاوش و بررسی در گذشتهی خودمان بر پایهی نوشتههای دیگران ( و در برخی موارد حتی از زبان دشمنانمان) هستیم.
در زمان هخامنشیان و پس از آن اشکانیان، سنت شفاهی و سینه به سینه رواج بسیار داشته است. شفاهیبودن بخشی از تاریخ ایران، این تاریخ را آسیبپذیر کرده است. در منابع آمده است که خُنیاگران اشکانی، داستانهای شاهان اشکانی و هخامنشی را به گونهی چامه و نوا در کوچه و برزنها میخواندند. این سنت تا زمان ساسانیان رواج داشته است. اینگونه، بخشی از تاریخ هخامنشیان و اشکانیان در یاد مردم تا روزگار ساسانیان برجای ماند.
افزون بر تاریخ نویسان مسلمان (ایرانی و عرب)، منابع ارمنی، رومی، سریانی و چینی نیز پرتویی بر اوضاع دورهی شاهنشاهی ساسانیان و دهه های پایانی آن و یورش اعراب مسلمان به ایران میتابانند. گرچه برخی از اینان به دلیل انگیزه های سیاسی (مانند رومیان) و یا دشمنیهای دینی (مانند مسیحیان در نوشتههای سریانی)، یکسویه و مغرضانه هستند ولی در نگارش یک برداشت درست و راستین از رویدادها ی آن زمان، با وسواس و احتیاط میتوانند بکار روند.
پرسش ديگری كه در اين جا پيش ميآيد اين است كه با اين كه ايرانيان به سختي با اعراب جنگيدند چرا مهاجمان در بیشتر نبردها توانستند ایرانیان را شكست دهند؟ براستی چرا باید در نبرد دو سوی متمدن و غیر متمدن انتظار داشت که قوم بافرهنگ و توانگر در نبرد نظامی پیروز شود؟ چرا باید چیرگی مردم فقیر و بی فرهنگتر بر کشوری مرفه و پیشرفتهتر، شگفتانگیز باشد؟ مگر نه آنکه کسی که از سرزمین ندارتر و زندگی سختتر می آید، چیزی برای از دست دادن ندارد و سراپا انگیزه و شور است برای دستیابی به چیزهایی که دشمن توانگر و مرفهاش دارد. پس چرا باید از پیروزی اعراب مسلمان بر ایرانیان شگفتزده شد و در پی دلایل ایمانی و دینی برای بازبینی این پدیده بود؟ سد البته شکست ایرانیان در برابر اعراب تنها با تکیه بر شکنندگی رفاه و دارایی در برابر سختی و بینوایی توضیح داده نمیشود.
«ابن خلدون» در این باره چنین مینویسد:" چون بادیه نشینی یکی از موجبات دلاوری است، بیگمان یک نژاد وحشی از یک نژاد شهرنشین دلاورتر است و بنابراین چنین قومی در چیرگی و غلبه بر خصم و ربودن ثروتهای اقوام دیگر تواناتر است. هرگاه که بدانیم غلبه و پیروزی ملتها، تنها در پی گستاخی و دلیری میسر میگردد، پیداست که قومی که در بادیه نشینی ریشه دارتر و خوی وحشی گری او افزونتر از دیگران باشد، در غلبه بر اقوام دیگر تواناتر خواهد بود."[17]
نمونههای تاریخی بسیار از چیرگی نظامی اقوام وحشی و بی فرهنگ بر مردم متمدن تر و توانگر را میتوان بیاد آورد. "آتیلا" در جایگاه رهبری قوم هون، سرزمین گستردهای را از رود اورال در شمال دریای مازندران تا آلمان در دل اروپا و از دریای بالتیک تا رود دانوب به زیر چیرگی خود درآورد. هونها شهرهای بزرگ رم و قسطنطنیه را محاصره نمودند بهگونهای که در سال ۴۳۴ رومیها ناچار شدند تا باجگزار هونها شوند تا از دست آنان آسوده باشند. گرچه هونها در سالهای ۴۳۵ تا ۴۴۰ از ارتش ایران ساسانی در ارمنستان شکست خوردند و بدینگونه هیچگاه پایشان به ایران نرسید ولی پیشروی این قوم بیابانگرد و بسیار خونریز در زمانی نسبتا کوتاه در چهارسوی اروپا و پس راندن ارتش روم شرقی (بیزانس) و روم غربی، به روشنی نشان داد که نه تنها برتری تمدن و فرهنگ مردمی بر مردم دیگر دلیل بر پیروزی نظامی آنان نخواهد بود بلکه این مردمِ بیابانگرد از محیطهای گسترشنیافته و دون فرهنگ هستند که به خاطر خو داشتن به زندگی سخت و تشنگی بسیار برای رسیدن به مال و دارایی از هیچ کوششی برای پیروزی در نبرد کوتاهی نمیکنند. مردی که از این چنین زمینهی ناتوان اقتصادی و فرهنگی برون آمده باشد، چیز زیادی برای از دست دادن ندارد و به جهت انگیزهی گردآوری مال و دسترسی به زن و فرزندان مردم قوم بافرهنگتر و پیشرفته تر، دلاوریها و توانمندیهای بسیاری میتواند از خود نشان دهد.
قوم بیفرهنگ دیگری که در سدهی پنجم میلادی بخشهای بزرگی از اروپا و شمال آفریقا را لگدکوب اسبان خویش ساخته بود، قوم «وَندال» بود. وندالها که در لهستان کنونی میزیستند، در سال ۴۵۵ رم را اشغال کردند. اینان سپس در شمال آفریقا حکومتی برپا کردند و در نبرد بزرگ دریایی سال ۴۶۸ در مدیترانه، رومیها را شکست دادند.
نمونهی دیگر، فتنهی مغول بود. حدود ششسد سال پس از یورش اعراب به ایران، قوم بیابانگرد دیگری اینبار نه از جنوب باختری که از شمال خاوری به کشورمان سرازیر شدند. مغولها نخست به باختر چین تاختند و در سال ۱٢۱۸ به آسیای میانه و خراسان لشکر کشیدند و تا سال ۱٢۵۱ بر همهی ایران چیره شدند. گسترهی امپراتوری مغول تا سال ۱۲۷٩ به سی و سه ملیون کیلومتر مربع رسید. ایرانیان در برابر سپاه خونریز مغول حتی درسدی از ایستادگی که در برابر اعراب از خود نشان دادند را به نمایش نگذاشتند. ایران زیر چیرگی سیاسی ترکان خوارزمشاهی و زیر یوغ آیینی خلافت عباسی انگیزهای هم برای پایداری در برابر مهاجمان مغول نداشت. ازبکها که با رهبری تیمور لنگ و برای گریز از نداری و گرسنگی به سرزمین خوارزم حملهور شدند، یکی دیگر از نشانههای پیروزی قومی بیفرهنگ و خونریز بر ملتهای متمدن زمان خود بود. تیمور در سال ١۴۰۰ بر خوارزم چیره شد. در همان سال ازبکها به خراسان تاختند و سه سال پس از آن، مازندران لگدکوب سم اسبان ازبکان شد. همهی ایران تا پایان سال ١۴١٨ بدست سپاه خونریز ازبک افتاد. بدینگونه از نخستین یورش ازبکها به خراسان تا اشغال همهی ایران، هیجده سال به درازا کشید. ماشین جنگی تیمور، جهانگشایی را پی گرفت و چهارسال پس از اشغال دهلی در سال ١۴١٨ ، به سوریه دستاندازی کرد و سلطان بایزید عثمانی را در جنگی در همان سال به بند کشید.
در پایان، بیتی از استاد توس که در شاهنامه بر زبان رستم فرخزاد جاری میگردد، آورده میشود:
تبه گردد این رنجهای دراز نشیبی دراز است پیش فراز
این بیت، زبان حال یک سردار ایرانیِ نگران در سالهای پایانی ایران ساسانی است که آیندهی کشورش را بسیار تاریک و نا امیدانه و روند تاریخ سیاسی و اجتماعی آن را در سراشیبی طولانی میدید، آنچنان که شد.
شاهین نژاد -هیوستن، تکزاس
1- نامهی تنسر، به کوشش مجتبی مینوی، حواشی و توضیحات، برگه ٢۰٨
[2] - The Heritage of Persia, Richard Frye, p. 233
عصر زرین فرهنگ ایران، ریچارد فرای، برگردان از مسعود رجب نیا، برگه ۷۳ -۳
تاریخ تبری، برگردان از ابوالقاسم پاینده، جلد ۴، برگه ١۶۴۵ -۴
۵- تاريخ خلفاء، رسول جعفریان، برگه ١٩٠
تاریخ یعقوبی، جلد ٢، برگردان از محمد ابراهیم آیتی، برگه ۵٧ _۶
ستیز و سازش، زرتشتیان مغلوب و مسلمانان غالب، جمشید گرشاسپ چوکسی، برگه ١٠۵ _۷
۸_ ستیز و سازش، زرتشتیان مغلوب و مسلمانان غالب، جمشید گرشاسپ چوکسی، برگه ١١۶
۹_ دایره المعارف بزرگ اسلامی ، تاریخ خلفا، رسول جعفریان، برگه ١٠۴
دایره المعارف بزرگ اسلامی، فتوحات دوره خلفا، انگيزهها و پيامد، يوسف غلامی _۱۰
۱۱_ بامداد اسلام، عبدالحسین زرین کوب، برگه ١١
۱۲_ ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستین سن، برگردان از رشید یاسمی، برگه ٣۶۸
۱۳_تاریخ تبری، برگردان از ابوالقاسم پاینده، جلد ۴، برگه ١۶۴٨ و همچنین فتوح، ابن اعثم كوفى، برگردان از محمد مستوفى هروى، برگه ١١٣
14- The Golden Age of Persia, Richard Frye, p.65, History of Al_Tabari, Joynboll, Vol. 13, pp. 8 & 16
15 - Th. Nöldeke, Ancient Iran. s.v. Persia, in Encyclopedia, Brit
16 _ Grätz, Gesch. der Juden, v. 23_27, note 8, pp. 393-396 . K.A. R
Ancient Persia, Josef Wiesehofer, P.154_159
مقدمه ابن خلدون، برگردان از محمد پروین گنابادی، فصل شانزدهم _۱۷